سرنوشت
سرنوشت "
p,6
.
.
ویو ا/ت بعد از شام *
بعد از شام جونگ کوک رفت توی اتاق خوابمون و جیمین و ته رفتن بیرون و منم شروع کردم ظرفارو شستم ...... بعد از این که ظرفارو شستم رفتم سمت اتاق خوابمون ...
.
ویو جونگ کوک *
.
رفتم تو بالکن اتاق ...... ی نخ سیگار گذاشتم کنار لبم و با فندک روشنش کروم .... ا/ت بهم اجازه نمیده سیگار بکشم .. ولی آرومم میکنه ... فقط دو تا چیز هست که میتونه آرومم کنه ... یکی سیگاره و یکی این که سرمو تو گودی گردن ا/ت ببرم و بوی تنشو حس کنم ......
اگه ی روز ا/ت بفهمه چی ؟ اگه ازم متنفر بشه ؟ اگه ترکم کنه ؟ من نمیتونم بدون اون نفس بکشم ...
توی افکارم غرق بودم که با صدای ا/ت به خودم اومدم ...
.
ا/ت : جونگکوکا...
.
سریع سیگارو پشتم قایم کردم و رومو برگردوندم سمتش ....
.
کوک : امم جانم ..؟
.
ویو ا/ت *
.
در اتاقو باز کردم....یکم که جلو رفتم جونگ کوکو دیدم ... رفته بود تو بالکن ... از دودی که از سمتش میومد فهمیدم داره سیگار میکشه .. صداش کردم .
.
ا/ت : جونگکوکا...
.
کوک : امم جانم ...؟
.
اروم نزدیکش شدم و سیگارو از بین دوتا انگشتش کشیدم و خاموشش کردم ... دستاشو گرفتم و گفتم ..
.
ا/ت : بانی ..؟
.
کوک : : هوم ( رو شو کرد اون ور )
.
ا/ت : حالت خوبه ؟
.
کوک : آره اره .. فقط خوابم میاد بریم بخوابیم ؟
.
ا/ت : منو نپیچون میدونم این روزا خیلی داری سخت تلاش میکنی و خسته ای ولی بهم قول بده دیگه سیگار نکشی باشه ؟ ( کیوت )
.
کوک : ......
.
.
.
اینم از این پارت .. پارت بعدی رو سعی میکنم امروز بزارم 🥲🎀
p,6
.
.
ویو ا/ت بعد از شام *
بعد از شام جونگ کوک رفت توی اتاق خوابمون و جیمین و ته رفتن بیرون و منم شروع کردم ظرفارو شستم ...... بعد از این که ظرفارو شستم رفتم سمت اتاق خوابمون ...
.
ویو جونگ کوک *
.
رفتم تو بالکن اتاق ...... ی نخ سیگار گذاشتم کنار لبم و با فندک روشنش کروم .... ا/ت بهم اجازه نمیده سیگار بکشم .. ولی آرومم میکنه ... فقط دو تا چیز هست که میتونه آرومم کنه ... یکی سیگاره و یکی این که سرمو تو گودی گردن ا/ت ببرم و بوی تنشو حس کنم ......
اگه ی روز ا/ت بفهمه چی ؟ اگه ازم متنفر بشه ؟ اگه ترکم کنه ؟ من نمیتونم بدون اون نفس بکشم ...
توی افکارم غرق بودم که با صدای ا/ت به خودم اومدم ...
.
ا/ت : جونگکوکا...
.
سریع سیگارو پشتم قایم کردم و رومو برگردوندم سمتش ....
.
کوک : امم جانم ..؟
.
ویو ا/ت *
.
در اتاقو باز کردم....یکم که جلو رفتم جونگ کوکو دیدم ... رفته بود تو بالکن ... از دودی که از سمتش میومد فهمیدم داره سیگار میکشه .. صداش کردم .
.
ا/ت : جونگکوکا...
.
کوک : امم جانم ...؟
.
اروم نزدیکش شدم و سیگارو از بین دوتا انگشتش کشیدم و خاموشش کردم ... دستاشو گرفتم و گفتم ..
.
ا/ت : بانی ..؟
.
کوک : : هوم ( رو شو کرد اون ور )
.
ا/ت : حالت خوبه ؟
.
کوک : آره اره .. فقط خوابم میاد بریم بخوابیم ؟
.
ا/ت : منو نپیچون میدونم این روزا خیلی داری سخت تلاش میکنی و خسته ای ولی بهم قول بده دیگه سیگار نکشی باشه ؟ ( کیوت )
.
کوک : ......
.
.
.
اینم از این پارت .. پارت بعدی رو سعی میکنم امروز بزارم 🥲🎀
- ۱۷.۵k
- ۱۶ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط