دوست دارم همه چیز را همان طوری که هست به حال خودش رها کنم
دوست دارم همه چیز را همانطوری که هست به حال خودش رها کنم و به دور دستترین مختصات جغرافیای جهان بروم. جایی که هیچکس نباشد. میخواهم در سکوت کلبهی سبز و کوچکم چشم باز کنم و ببینم که جهانم از اتفاقات و آدمها خالیست، که جهانم از افکار آزار دهنده خالیست. دوست دارم بعد از این ندانم اندوه چیست، ندانم دلتنگی چه شکلیست و خبر نداشته باشم که بلاتکلیفی و اضطراب چه سم مهلکیست.
دوست دارم به دور دستترین نقطهی جهان بروم، جایی که دست حوادث و سیاست و بیمهری ایام از آن دور باشد. جایی که بیخیالترین ابرها از آسمانش عبور کنند، ابرهایی که خاطرات تلخی از سرزمینهای رنجور ندارند و باران تاسف و اندوه نمیبارند.
دوست دارم جایی بروم که در هیچ نقشهای نباشد، که هیچ سیاست سیاهی به خاک و منابع بکر آن طمع نداشتهباشد.
دوست دارم اعلام برائت کنم از گرایشم به اجتماع و آدمها. از استالینها و هیتلرها و چرچیلهای بیانصافی که در بخشهای پنهانِ وجودشان، کمین کرده.
دوست دارم بروم. تا دورترین نقطه. دوست دارم تمام پلهای بازگشتم را خراب کنم.
دوست دارم به دور دستترین نقطهی جهان بروم، جایی که دست حوادث و سیاست و بیمهری ایام از آن دور باشد. جایی که بیخیالترین ابرها از آسمانش عبور کنند، ابرهایی که خاطرات تلخی از سرزمینهای رنجور ندارند و باران تاسف و اندوه نمیبارند.
دوست دارم جایی بروم که در هیچ نقشهای نباشد، که هیچ سیاست سیاهی به خاک و منابع بکر آن طمع نداشتهباشد.
دوست دارم اعلام برائت کنم از گرایشم به اجتماع و آدمها. از استالینها و هیتلرها و چرچیلهای بیانصافی که در بخشهای پنهانِ وجودشان، کمین کرده.
دوست دارم بروم. تا دورترین نقطه. دوست دارم تمام پلهای بازگشتم را خراب کنم.
۶.۶k
۲۳ تیر ۱۴۰۰