راهیه بهشت پارت 17 فصل 3 🪐🌙
راهیه بهشت پارت 17 فصل 3 🪐🌙
ا/ت ویو
گریم گرفت اشکام بی اختیار روی گونم جاری میشدن
شیطان : ا/ت به خودت بیا بهم بگو چیشده
ا/ت : تو.. تو
شیطان : من چی؟
ا/ت : تورو دیدم.. تو بودی..
شیطان : من؟ خب بقیش
ا/ت : یه چیزایی گفتی بعدش.. بعدش
بهم نگاه میکرد
ا/ت : بعد همه جا خونی شد ... خیلی
... بد بود
یه لیوان آب ریخت تو لیوان و داد بهم
شیطان : بیا اینو بخور
ازش گرفتم و یکن ازش خوردم
شیطان : بهتر شدی؟
ا/ت : آره.... ممنونم
شیطان : دیگه بخواب
بهش نگاه کردم انکار بی قرار بود تو خودش بود نمیدونم چش شده بود دراز کشیدم رو تخت و بهش نگاه کردم پاشد رفت سمت در
ا/ت : کجا میری
شیطان : میرم بیرون تو بخواب
رفتش چش شد من چیزی گفتم؟ از دست من ناراحت شد؟ شاید فقط میخواد تنها باشه چشمامو بستم و نفهمیدم کی خوابم برد
شیطان ویو
وقتی آبو بهش دادم خورد اون کلمه اون کلمه باعث شد اون فعال بشه ممنونم شاید فقط یه کلمه باشه ولی برای من اینطور نبود اگه اون فعال بشه همه چی تموم میشه خیلی رشد کرده باشید قفلش کنم بازم صداش تو سرم میومد
فیلیپ : تا کی میخوای منو اینجا زندانی کنی بلاخره که از اینجا میام بیرونو اون دخترو نجات میدم
شیطان : فعلا اگه تونستی خودتو نجات بده
فیلیپ : خیلی بدی
شیطان : مثل توام
فیلیپ : بزار بیام بیرون
شیطان : کاری نکن نزارم دیگه حتی حرف بزنی
فیلیپ : بهت نشون میدم
شیطان : اگه تونستی نشونم بده
فیلیپ : بلاخره که از اینجا میام بیرون
شیطان : شاید
رفتم پایین یکم آب خوردم و نشستم رو صندلی تا یکم آروم بشم
................
یکم که آروم شدم پاشدم رفتم بالا درو باز کردم نگاش کردم خواب بود رفتم کنارش خوابیدم و از پشت بغلش کردم سرمو داخل موهاش فرو کردم و عمیق بو کشیدم و همون طوری خوابم برد
..............
جیهوپ ویو
صبح با نور خورشید بیدار شدم آخرین بار یادمه رفتم حموم و بعد از عوض کردن لباسام خودمو انداختم رو تخت و خوابم برد برگشتم سمت راست یه چیز نرم خورد به صورتم بهش نگاه کردم دُمش بود داشت بهم نگاه میکرد بهش خندیدم
جیهوپ : صبح بخیر کوچولو
اومد بالا سرم و موهامو گرفت
جیهوپ : فکر کنم از موهام خوشت اومده
اینو که گفتم سرمو با اون دستای کوچولوش بغل کرد
جیهوپ : ببینم گشنت شده؟
اومد جلوم وایساد
خیلی خنده داره پاشدم خواستم برم که پایین شلوارمو گرفت
جیهوپ : میخوای بغلت کنم؟
دستاشو باز کرد بغلش کردم و بردمش تو آشپزخونه گزاشتمش رو ٱپن و وایسادم پشت گاز
جیهوپ : ببینم نارنگی دوست داری؟
نگام میکرد بهش خندیدم
جیهوپ : بهت میدم اگه دوست نداشتی دیگه بهت نمیدم اونجاس
به اون سبد که داخلش نارنگی بود اشاره کردم
جیهوپ : برو یکی بیار
رفت یکیشو برداشت و اوردم سمتم جلوم وایساد خیلی کوچولو بود رو زانوهام نشستم و ازش گرفتم پوست کندمش بغلش کردم و گزاشتمش رو میز نارنگی رو بهش دادم خواست همشو بخوره ولی نتونست جداشون کرد و خوردش انگار خوشش اومد همشو خورد اومد روبروم وایساد حواسم بهش نبود که یهو چنگم انداخت
جیهوپ : آی چیشده
بهش نگاه کردم دستش یه نارنگی دیگه بود
جیهوپ : ببینم خوشت اومد؟
نارنگی رو جلوم گرفت ازش گرفتم و براش پوست کندم دادم بهش نشست یه کنار و خوردش پنیرو گزاشتم تو یه ظرف و گزاشتم رو میز 2 تا چایی ریختم و برگشتم بزارم رو میز که دیدم نشسته سر ظرف پنیر و داره میخورتشون چه اشتهایی داره چایی هارو گزاشتم رو میز و نشستم رو صندلی هنوز داشت میخورد
جیهوپ : هی به منم بده
یه تیکه کند و جلوم گرفت ازش گرفتم و خوردمش رفت سراغ چایی یکمم از اون خورد خندم گرفته بود اگه میخندیدم چنگم مینداخت نمیتونستم بهش بخندم
دوباره افتاد به جون پنیر بهش نگاه میکردم نتونستم جلوی خودمو بگیرم و زدم زیر خنده بهش نگاه کردم داشت بهم نگاه میکرد اومد و دستمو چنگ انداخت
جیهوپ : آی..آی ببخشید ببخشید دیگه نمیخندم
چنگاش زیاد درد نداشت ولی یکم یا خیلی کوچولو میسوخت اگه ا/ت اینجا بود زود خوبش میکرد ا/ت بازم ا/ت ای کاش میشد ببینمش اما سیمین گفت امشب میریم ا/ت تا امشب صبر کن بلاخره میای پیش خودم دیگه تموم میشه
جیهوپ : میدونی کوچولو امشب یکی میاد مطمعنم از دیدنش خیلی خوشحال میشی
بهم نگاه میکرد چیزی نمیگفت
جیهوپ : ولش کن صبحونتو بخور
دوباره شروع کرد به خوردن
ا/ت ویو
صبح با نور لامپ بیدار شدم نگاه کردم چرا چراغا روشن بود
شیطان : بلاخره بیدار شدی
بهش نگاه کردم
ا/ت : سلام
شیطان : بلند شو یه چیزی بخور زود باش
ا/ت : الان میام
شیطان : باشه
رفتش اوففف یه صبح دیگه پاشدم لباسامو عوض کردم و رفتم بیرون نشسته بود پشت میز رفتم کنارش نشستم میخواستم بخورم ولی اشتهایی برام نمونده بود
ا/ت ویو
گریم گرفت اشکام بی اختیار روی گونم جاری میشدن
شیطان : ا/ت به خودت بیا بهم بگو چیشده
ا/ت : تو.. تو
شیطان : من چی؟
ا/ت : تورو دیدم.. تو بودی..
شیطان : من؟ خب بقیش
ا/ت : یه چیزایی گفتی بعدش.. بعدش
بهم نگاه میکرد
ا/ت : بعد همه جا خونی شد ... خیلی
... بد بود
یه لیوان آب ریخت تو لیوان و داد بهم
شیطان : بیا اینو بخور
ازش گرفتم و یکن ازش خوردم
شیطان : بهتر شدی؟
ا/ت : آره.... ممنونم
شیطان : دیگه بخواب
بهش نگاه کردم انکار بی قرار بود تو خودش بود نمیدونم چش شده بود دراز کشیدم رو تخت و بهش نگاه کردم پاشد رفت سمت در
ا/ت : کجا میری
شیطان : میرم بیرون تو بخواب
رفتش چش شد من چیزی گفتم؟ از دست من ناراحت شد؟ شاید فقط میخواد تنها باشه چشمامو بستم و نفهمیدم کی خوابم برد
شیطان ویو
وقتی آبو بهش دادم خورد اون کلمه اون کلمه باعث شد اون فعال بشه ممنونم شاید فقط یه کلمه باشه ولی برای من اینطور نبود اگه اون فعال بشه همه چی تموم میشه خیلی رشد کرده باشید قفلش کنم بازم صداش تو سرم میومد
فیلیپ : تا کی میخوای منو اینجا زندانی کنی بلاخره که از اینجا میام بیرونو اون دخترو نجات میدم
شیطان : فعلا اگه تونستی خودتو نجات بده
فیلیپ : خیلی بدی
شیطان : مثل توام
فیلیپ : بزار بیام بیرون
شیطان : کاری نکن نزارم دیگه حتی حرف بزنی
فیلیپ : بهت نشون میدم
شیطان : اگه تونستی نشونم بده
فیلیپ : بلاخره که از اینجا میام بیرون
شیطان : شاید
رفتم پایین یکم آب خوردم و نشستم رو صندلی تا یکم آروم بشم
................
یکم که آروم شدم پاشدم رفتم بالا درو باز کردم نگاش کردم خواب بود رفتم کنارش خوابیدم و از پشت بغلش کردم سرمو داخل موهاش فرو کردم و عمیق بو کشیدم و همون طوری خوابم برد
..............
جیهوپ ویو
صبح با نور خورشید بیدار شدم آخرین بار یادمه رفتم حموم و بعد از عوض کردن لباسام خودمو انداختم رو تخت و خوابم برد برگشتم سمت راست یه چیز نرم خورد به صورتم بهش نگاه کردم دُمش بود داشت بهم نگاه میکرد بهش خندیدم
جیهوپ : صبح بخیر کوچولو
اومد بالا سرم و موهامو گرفت
جیهوپ : فکر کنم از موهام خوشت اومده
اینو که گفتم سرمو با اون دستای کوچولوش بغل کرد
جیهوپ : ببینم گشنت شده؟
اومد جلوم وایساد
خیلی خنده داره پاشدم خواستم برم که پایین شلوارمو گرفت
جیهوپ : میخوای بغلت کنم؟
دستاشو باز کرد بغلش کردم و بردمش تو آشپزخونه گزاشتمش رو ٱپن و وایسادم پشت گاز
جیهوپ : ببینم نارنگی دوست داری؟
نگام میکرد بهش خندیدم
جیهوپ : بهت میدم اگه دوست نداشتی دیگه بهت نمیدم اونجاس
به اون سبد که داخلش نارنگی بود اشاره کردم
جیهوپ : برو یکی بیار
رفت یکیشو برداشت و اوردم سمتم جلوم وایساد خیلی کوچولو بود رو زانوهام نشستم و ازش گرفتم پوست کندمش بغلش کردم و گزاشتمش رو میز نارنگی رو بهش دادم خواست همشو بخوره ولی نتونست جداشون کرد و خوردش انگار خوشش اومد همشو خورد اومد روبروم وایساد حواسم بهش نبود که یهو چنگم انداخت
جیهوپ : آی چیشده
بهش نگاه کردم دستش یه نارنگی دیگه بود
جیهوپ : ببینم خوشت اومد؟
نارنگی رو جلوم گرفت ازش گرفتم و براش پوست کندم دادم بهش نشست یه کنار و خوردش پنیرو گزاشتم تو یه ظرف و گزاشتم رو میز 2 تا چایی ریختم و برگشتم بزارم رو میز که دیدم نشسته سر ظرف پنیر و داره میخورتشون چه اشتهایی داره چایی هارو گزاشتم رو میز و نشستم رو صندلی هنوز داشت میخورد
جیهوپ : هی به منم بده
یه تیکه کند و جلوم گرفت ازش گرفتم و خوردمش رفت سراغ چایی یکمم از اون خورد خندم گرفته بود اگه میخندیدم چنگم مینداخت نمیتونستم بهش بخندم
دوباره افتاد به جون پنیر بهش نگاه میکردم نتونستم جلوی خودمو بگیرم و زدم زیر خنده بهش نگاه کردم داشت بهم نگاه میکرد اومد و دستمو چنگ انداخت
جیهوپ : آی..آی ببخشید ببخشید دیگه نمیخندم
چنگاش زیاد درد نداشت ولی یکم یا خیلی کوچولو میسوخت اگه ا/ت اینجا بود زود خوبش میکرد ا/ت بازم ا/ت ای کاش میشد ببینمش اما سیمین گفت امشب میریم ا/ت تا امشب صبر کن بلاخره میای پیش خودم دیگه تموم میشه
جیهوپ : میدونی کوچولو امشب یکی میاد مطمعنم از دیدنش خیلی خوشحال میشی
بهم نگاه میکرد چیزی نمیگفت
جیهوپ : ولش کن صبحونتو بخور
دوباره شروع کرد به خوردن
ا/ت ویو
صبح با نور لامپ بیدار شدم نگاه کردم چرا چراغا روشن بود
شیطان : بلاخره بیدار شدی
بهش نگاه کردم
ا/ت : سلام
شیطان : بلند شو یه چیزی بخور زود باش
ا/ت : الان میام
شیطان : باشه
رفتش اوففف یه صبح دیگه پاشدم لباسامو عوض کردم و رفتم بیرون نشسته بود پشت میز رفتم کنارش نشستم میخواستم بخورم ولی اشتهایی برام نمونده بود
۸۳.۷k
۲۴ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.