آخرین روز ژانر:عاشقانه/غمگین نویسنده: خودم(ادمین) part 1
(این داستان به صورت محاوره ای نوشته شده)
نفس عمیق کشیدن*
دقیقا سال بعد همین روز قراره مسابقه بدم،،،،
گرفتن سینم*
قلب من میدونم که به فشار بیفتی قراره درد بکنی ولی ازت یه خواهش دارم که تا سال بعد امروز و ۷ ساعت مسابقه مجال بدی
چرخیدن دور خودش از خوشحالی در پارک*
بزودی قراره به آرزوم برسم ، این خیلی خوشحال کنندست ولی بد موقع ناراحتی قلبی گرفتم
فکر کردن*
اتفاقی نمیفته_
آروم قدم زدن داخل پارک و نگاه به درختای پوشیده از برف که مانند جامه ای روی درختان و زمین نشستن*
ولی سرده ها
با لبخندی در سرما درد قلبش را پنهان میکند*
رفتن سمت خوابگاه*
رفتن داخل*
برداشتن گوشی*
الو سلام مامان خوبی؟...
مامان....
چرا جواب نمیدی به تماس های من....
چرا....رفتی؟
بغض کردن*
مامانننن.........
ای کاش بودی و میدیدی!
_پنج ماه بعد_
£آماده.......
آماده شدن
£ حرکتتتتت
دوییدن با سرعت
£ بدو بدو بدووووو
دوییدن، کم آوردن نفس*
افتادن زمین*
$هعییییی حالت خوبه ریو؟؟؟
$ ریوووو
_۴ساعت بعد_
آروم بلند شدن*
....چ...چه ....خب....ره
$هعی پسر خوبی ، اوردمت بیمارستان، موقع تمرین بیهوش شدی
نگاه*
....سو...ن...ی..ا.
نگاه به مانیتور دستگاه نشان دهنده ی ضربان قلب*
نفس عمیق کشیدن *
$ آروم باش پسر همچی درست میشه
۱۲-۵=۷ ماه وقت دارم؟
$.!! با این وضع قلبت نمیتونی برییی
میرممممم
$خیل خب،آروم باش
_۶ ماه بعد_
نگاه به ساعت*
کم مونده
بلند شدن*
رفتن حیاط تمرین کردن*
_یه روز قبل مسابقه _
اگه نتونم چییی ،اگه ببازمممم
$تو خیلی تمرین کردی چیزی نمیشه
...سونیا من اگه....
$آروم
باشه
$ بیا تمرین نکن یکم استراحت کن
نهههه باید تمرین کنم
$ گفتم کافیه
سونیا بسه واقعا مسابقه نزدیکهههه باید تمرین کنم
$ مسخرست ، گفتم بسه اگه برات اهمیت دارم بیا
$ رفتن سمت در خروج سالن *
$نگاه*
$ باشه نیا
$ رفتن کوبیدن در*
متاسفم ولی برام مهمه
_۵ ساعت بعد_
دوییدن *
نفس نفس زدن*
افتادن زمین *
واییییییییییی
خسته کننده شد*
زمانم خیلی یکسانه نباید ۱ و ۴۰ ثانیه باشه....
باید بیشتر بدوعم تا بره ۱ دقیقه بعد میرم خونه
آماده شدن*
زنگ خوردن ساعت گوشی و شروع ثانیه شمار*
دوییدن با تمام سرعت*
فشار اومدن به قلبش*
تار دیدن همجا*
نه نه نه نه نه_
یه متر موندن به خط پایان*
افتادن زمین*
_صبح_
$ اومدن داخل سالن*
$.....هعی هعی
$ ریوووووو
بیدار شدن *
...سو..نیا....
$ بله
چرا اینجام؟
$ به قلبت فشار اومده خیلیم وخیمه حالت
سونیا باید برم مسابقه وقتشه
$ نمیتونی
سونیااا باید برم لطفا
$ گفتم نمیشه
لعنتی براش زجر کشیدم
$ میدونم ولی نمیشه دکتر اجازه نداد
....ولی.....
پایان پارت ۱
امیدوارم خوشتون اومده باشه
پارت ۲ بزودی
آیا ناول محاوره ای بزارم؟
حتما نظر بدید :)
نفس عمیق کشیدن*
دقیقا سال بعد همین روز قراره مسابقه بدم،،،،
گرفتن سینم*
قلب من میدونم که به فشار بیفتی قراره درد بکنی ولی ازت یه خواهش دارم که تا سال بعد امروز و ۷ ساعت مسابقه مجال بدی
چرخیدن دور خودش از خوشحالی در پارک*
بزودی قراره به آرزوم برسم ، این خیلی خوشحال کنندست ولی بد موقع ناراحتی قلبی گرفتم
فکر کردن*
اتفاقی نمیفته_
آروم قدم زدن داخل پارک و نگاه به درختای پوشیده از برف که مانند جامه ای روی درختان و زمین نشستن*
ولی سرده ها
با لبخندی در سرما درد قلبش را پنهان میکند*
رفتن سمت خوابگاه*
رفتن داخل*
برداشتن گوشی*
الو سلام مامان خوبی؟...
مامان....
چرا جواب نمیدی به تماس های من....
چرا....رفتی؟
بغض کردن*
مامانننن.........
ای کاش بودی و میدیدی!
_پنج ماه بعد_
£آماده.......
آماده شدن
£ حرکتتتتت
دوییدن با سرعت
£ بدو بدو بدووووو
دوییدن، کم آوردن نفس*
افتادن زمین*
$هعییییی حالت خوبه ریو؟؟؟
$ ریوووو
_۴ساعت بعد_
آروم بلند شدن*
....چ...چه ....خب....ره
$هعی پسر خوبی ، اوردمت بیمارستان، موقع تمرین بیهوش شدی
نگاه*
....سو...ن...ی..ا.
نگاه به مانیتور دستگاه نشان دهنده ی ضربان قلب*
نفس عمیق کشیدن *
$ آروم باش پسر همچی درست میشه
۱۲-۵=۷ ماه وقت دارم؟
$.!! با این وضع قلبت نمیتونی برییی
میرممممم
$خیل خب،آروم باش
_۶ ماه بعد_
نگاه به ساعت*
کم مونده
بلند شدن*
رفتن حیاط تمرین کردن*
_یه روز قبل مسابقه _
اگه نتونم چییی ،اگه ببازمممم
$تو خیلی تمرین کردی چیزی نمیشه
...سونیا من اگه....
$آروم
باشه
$ بیا تمرین نکن یکم استراحت کن
نهههه باید تمرین کنم
$ گفتم کافیه
سونیا بسه واقعا مسابقه نزدیکهههه باید تمرین کنم
$ مسخرست ، گفتم بسه اگه برات اهمیت دارم بیا
$ رفتن سمت در خروج سالن *
$نگاه*
$ باشه نیا
$ رفتن کوبیدن در*
متاسفم ولی برام مهمه
_۵ ساعت بعد_
دوییدن *
نفس نفس زدن*
افتادن زمین *
واییییییییییی
خسته کننده شد*
زمانم خیلی یکسانه نباید ۱ و ۴۰ ثانیه باشه....
باید بیشتر بدوعم تا بره ۱ دقیقه بعد میرم خونه
آماده شدن*
زنگ خوردن ساعت گوشی و شروع ثانیه شمار*
دوییدن با تمام سرعت*
فشار اومدن به قلبش*
تار دیدن همجا*
نه نه نه نه نه_
یه متر موندن به خط پایان*
افتادن زمین*
_صبح_
$ اومدن داخل سالن*
$.....هعی هعی
$ ریوووووو
بیدار شدن *
...سو..نیا....
$ بله
چرا اینجام؟
$ به قلبت فشار اومده خیلیم وخیمه حالت
سونیا باید برم مسابقه وقتشه
$ نمیتونی
سونیااا باید برم لطفا
$ گفتم نمیشه
لعنتی براش زجر کشیدم
$ میدونم ولی نمیشه دکتر اجازه نداد
....ولی.....
پایان پارت ۱
امیدوارم خوشتون اومده باشه
پارت ۲ بزودی
آیا ناول محاوره ای بزارم؟
حتما نظر بدید :)
۳۳.۶k
۱۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.