غزل شبانه

غزل شبانه

دلـــم در عـــاشـقـــی آواره شـــد آواره تر بادا / تـنــم از بــی ‌دلــی بـیـچـاره شـد بـیچاره تر بادا

بــه تــاراج عـزیـزان زلف تو عیاری ای دارد / بــه خـونـریـز غـریـبـان چـشم تو عیاره تر بادا

رخت تازه است و بهر مردن خود تازه تر خواهم / دلـت خاره‌سـت و بهـر کشتن من خاره تر بادا

گــر ای زاهــد دعـای خیر میگویی مـرا این گـو / کــــه آن آوارهٔ از کـــوی بـتــان آواره تر بادا

همه گویند کز خون‌خواریش خلقی بجان آمد / مـن این گویـم که بهرجان من خون خواره تر بادا

دل من پاره گشت از غم نه زان گونه که به گردد / و گـر جانان بدین شادست یا رب پاره تر بادا

چـو بـا تـردامنی خو کرد خسرو با دو چشم تر / بــه آب چـشــم پـاکـان دامـنـش همواره تر بادا
دیدگاه ها (۳)

در کوچه رندانبگذار تا ز شارع میخانه بگذریم ....................

غزل شبانه کـبـریـای تـوبــه را بـشـکن پـشیمانی بس است / از ج...

من از درون کسی فریاد میزنم.... که روزی خودش را عاشق ترین مید...

یادمون باشه: ب ما ربطی نداره پسره ابروش رو برداشته... ب ما ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط