پارت ۷۵

وقتی کار ات تموم شد، آروم از رو پای جونگ‌کوک بلند شد و بی‌حرف رفت سمت تخت. با یه حرکت نرم خودش رو روی تشک انداخت و پتو رو تا نصفه کشید رو خودش. جونگ‌کوک هم بدون عجله لباسشو جابه‌جا کرد، چند ثانیه نگاهش رو روی وسایل آرایش موند، بعد اومد کنار ات دراز کشید. هر دو به پشت خوابیدن، دست‌هاشون کنار بدنشون، نگاه‌هاشون دوخته به سقف.

جونگ‌کوک همون‌طور که نگاهش به سقف بود، با اون لحن سرد و بی‌هیجان همیشگی گفت:
– احساس می‌کنم دو لایه از پوستم کنده شده.

ات، با همون آرامش مخصوص خودش، کمی سرشو به سمتش چرخوند و گفت:
– آره، لایه‌برداری کردم. عالمه جوش سرسیاه و زیرپوستی داشتی، همه رو درآوردم. بعدشم آبرسانی کردم پوستتو… واسه همین الان نرمه.

بعد بدون این‌که لحنش تغییر کنه، پشت انگشتاشو آروم کشید رو لپ جونگ‌کوک. جونگ‌کوک یه نگاه کوتاه بهش انداخت، گوشه لبش کمی بالا رفت:
– خیلی خوشحالم دایی شدم.

ات:
– آره… خیلی شیرینه. تازه، خیلی هم به تو و جونگ‌هی شبیهه. مخصوصاً چشاش… عین توعه.

جونگ‌کوک یه خنده‌ی محو کرد:
– آره… حلال‌زاده به داییش میره.

ات با همون حالت یخ و خونسردی که داشت، زیر لب گفت:
– چه ازخودراضی.

جونگ‌کوک این‌بار هیچی نگفت، فقط به سمتش چرخید. صدای خش‌خش پتو بلند شد. ات هم بعد از چند ثانیه، همون‌طور که پلک‌هاش سنگین می‌شد، به سمتش چرخید و چشماشو بست.

زمان گذشت… سکوت اتاق فقط با صدای ملایم نفس‌هاشون پر شده بود. حدود ۴۵ دقیقه بعد، ات هی تکون می‌خورد، دستش رو می‌برد پشت کمرش، با قفل سوتینش ور می‌رفت. جونگ‌کوک که چشم‌هاشو بسته نگه داشته بود، کم‌کم متوجه شد. بدون این‌که نگاه کنه، دستشو آروم زیر لباس ات برد، قفل سوتین رو باز کرد و با صدای خواب‌آلود گفت:
– درش بیار… اگه اذیت می‌کنه.

ات یه لحظه بهش نگاه کرد، بعد خیلی آروم نشست لب تخت. تاپش رو کمی بالا زد، سوتین رو درآورد و با یه حرکت انداختش پایین تخت. دوباره پتو رو کنار زد و اومد تو جاش. وقتی دوباره دراز کشید، فاصله‌شون کمتر از قبل شده بود.
دیدگاه ها (۵)

پارت ۷۶

پارت ۷۷

اسلاید ۱ لباس خواب اتاسلاید ۲ روتین ات

پارت ۷۴

رمان عشق و نفرت جنبه ندارید لطفاً نخونیدپارت۸ویو ات : ما رفت...

دوست پسر دمدمی مزاج

پارت ۱۶۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط