داستانک

داستانک

می گویند در قدیم دزد سر گردنه هم معرفت داشت...

روزی دزدی در مجلسی پر ازدحام با زیرکی کیسه سکه مردی غافل را می دزدد.

هنگامی که به خانه رسید کیسه را باز کرد دید در بالای سکه ها کاغذیست که بر آن نوشته است:

خدایا به برکت این دعا سکه های مرا حفاظت بفرما

اندکی اندیشه کرد. سپس کیسه را به صاحبش باز گرداند.

دوستانش او را سرزنش کردند که چرا این همه پول را از دست داد.

دزد کیسه در پاسخ گفت:

صاحب کیسه باور داشت که دعا دارایی او را نگهبان است.

او بر این دعا به خدا اعتقاد نموده است.

من دزد دارایی او بودم نه دزد دین او.

اگر کیسه ی او را پس نمیدادم، باورش بر دعا و خدا سست می شد.

آن گاه من دزد باورهای او هم بودم.
واین دور از انصاف است...!
❤ ️

❤ ️
دیدگاه ها (۱)

❤ ️نیایش شبانه❤ ️بعضی دعاها عجیب به دل می‌شینه:خداوندا؛نه آن...

پروردگارا ڪسیڪه در دامان تو پناه گرفتطعم بی‌پناهی را نمی‌چشد...

﷽ 📣📣📣📣📣⚫️گلایه ی بسیار سنگین سیدالشهدا علیه السلام از زائران...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط