لحظه ای از عشق خواندی جان من بیمار شد

لحظه ای از عشق خواندی ، جان من بیمار شد
شور عشقت را گرفتم ، نبض من تکرار شد

در نگاهت چون عروسک خواب می دیدم که تو
لب به لب هایم نهادی ، عشق من بیدار شد

روح و جانم را ربودی ، دین و کیشم را گرفتی
از همه عالم گریزان , مست آن دیدار شد

در نمازم جای " سبحانَ " صدایت می زدم
در سکوت و انزوایم ، ذکر تو اجبار شد

تو ، خدایم ، نه ، وجودم را گرفتی از من و
بی تو بودن در وجودم ، هرنفس انکار شد
دیدگاه ها (۱)

ناز بودی ناز کردی من خریدارت شدمآمدی با جان و دل سر گرم بازا...

اگر می شد برایت می نوشتم روزهایم راو سهم چشم هایم را،سکوتم ر...

خیلی زود خندهات به گریه مبدل میشه شک نکن

ارتش و سپاه و بسیج و مرزبانی و نیروی هوایی و نیروی دریایی و ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط