وقتی از بچش مراقبت می کنی و .......
وقتی از بچش مراقبت می کنی و .......
When you take care of the baby.....
پارت(۴)
ویو ات:
اقای رییس چرا باید بخواین با من ازدواج کنید
نامجون :می خوای بهت بگم
بهم نزدیک شد
که همون لحظه در با شتاپ باز شد و یه موجود کوچولو وارد شد
نامجون ازم دور شد
نامجون:هانول بابایی مگه نگفتم اتاق بازی بمون
هانول:اومدم مامانمو ببینم
و پرید توی بغل من
ات :هانول ولی من مامانت نیستم
هانول :می دونم ولی می خوام باشی
نامجون :به خاطر همین خواستم باهات ازدواج کنم که هانول خوشحال بشه
چیییییی من فکر کردم عاشقم شده می خواد باهام ازدواج کنم
اه اخه ات تو و این پولدارو و عشق
نامجون:هی کجا رفتی
ات :هیچ جا
رو به هانول کردم
ات :هانول می شه بری بیرون من با اقای رییس حرف بزنم
هانول:باشع ولی بهش بگو نامجون یا شوهرم یا عشقم یا عزیزم و....
از شدت تعجب چشام بزرگ شده بود این بچه این حرف هارو از کجا می دونه
که نامجونم ریز ریز میخندید
حتما خودش بهش یاد داده هااا
هانول از اتاق رفت
زود دستم به طرفش گرفتم
ات:ببین اقای رییس من می خوام برای خودم عشق پیدا کنم نه اینکه به زور یه بچه باا کسی ازدواج کنم
نامجون:به هر حال که واقعی ازدواج نمیکنیم
ات:امممممم منظورتون چیه ؟!
نامجون:بیا یه معامله کنیم که هم به سود تو باشه و هم من
ات:چه معامله؟!
نامجون:خب ما واقعی ازدواج نمی کنیم و فقط نامزد می کنیم بعد جور شدن کار هردومون نامزدی رو هم به هم میزنیم حالا معاملمون من دنبال یه نفر بودم که فکر پول من رو نکنه و تو پیدا شدی من برای یه کاری نامزد می خواستم که کمکم کنه و همینطور برای خشحالی هانول و الان سود تو ارتقا مقام میگیری و حقوقت هم بیشتر میشه و تو هم برای پرستاری از هانول هم پول میگیری و هر چیزی که بخوای بهت میدم
ات:بعد چطوری می خوایم جدا بشیم؟
نامجون:فکر اونجاشو نکن اونو خودم درست می کنم و کلا چهار ماه طول میکشه و بعد همچی تموم قبول میکنی
ات:فقط چون سود دو طرفس قبول می کنم و همینطور به خاطر هانول
به نامجون نگاه کردم یه لبخند رو صورتش داشت
نامجون:چیه عاشقم شدی؟!
ات:چه از خود راضی
نامجون:از کی اینجوری با رییست حرف میزنی !!
ات:از اون وقتی که فهمیدم زنت شدم و نمی تونی اخراجم کنی
نامجون:عههههههه پس باشهههههه
حمایتت هارو ببینم پارت بعدی رو میزارم🫰
When you take care of the baby.....
پارت(۴)
ویو ات:
اقای رییس چرا باید بخواین با من ازدواج کنید
نامجون :می خوای بهت بگم
بهم نزدیک شد
که همون لحظه در با شتاپ باز شد و یه موجود کوچولو وارد شد
نامجون ازم دور شد
نامجون:هانول بابایی مگه نگفتم اتاق بازی بمون
هانول:اومدم مامانمو ببینم
و پرید توی بغل من
ات :هانول ولی من مامانت نیستم
هانول :می دونم ولی می خوام باشی
نامجون :به خاطر همین خواستم باهات ازدواج کنم که هانول خوشحال بشه
چیییییی من فکر کردم عاشقم شده می خواد باهام ازدواج کنم
اه اخه ات تو و این پولدارو و عشق
نامجون:هی کجا رفتی
ات :هیچ جا
رو به هانول کردم
ات :هانول می شه بری بیرون من با اقای رییس حرف بزنم
هانول:باشع ولی بهش بگو نامجون یا شوهرم یا عشقم یا عزیزم و....
از شدت تعجب چشام بزرگ شده بود این بچه این حرف هارو از کجا می دونه
که نامجونم ریز ریز میخندید
حتما خودش بهش یاد داده هااا
هانول از اتاق رفت
زود دستم به طرفش گرفتم
ات:ببین اقای رییس من می خوام برای خودم عشق پیدا کنم نه اینکه به زور یه بچه باا کسی ازدواج کنم
نامجون:به هر حال که واقعی ازدواج نمیکنیم
ات:امممممم منظورتون چیه ؟!
نامجون:بیا یه معامله کنیم که هم به سود تو باشه و هم من
ات:چه معامله؟!
نامجون:خب ما واقعی ازدواج نمی کنیم و فقط نامزد می کنیم بعد جور شدن کار هردومون نامزدی رو هم به هم میزنیم حالا معاملمون من دنبال یه نفر بودم که فکر پول من رو نکنه و تو پیدا شدی من برای یه کاری نامزد می خواستم که کمکم کنه و همینطور برای خشحالی هانول و الان سود تو ارتقا مقام میگیری و حقوقت هم بیشتر میشه و تو هم برای پرستاری از هانول هم پول میگیری و هر چیزی که بخوای بهت میدم
ات:بعد چطوری می خوایم جدا بشیم؟
نامجون:فکر اونجاشو نکن اونو خودم درست می کنم و کلا چهار ماه طول میکشه و بعد همچی تموم قبول میکنی
ات:فقط چون سود دو طرفس قبول می کنم و همینطور به خاطر هانول
به نامجون نگاه کردم یه لبخند رو صورتش داشت
نامجون:چیه عاشقم شدی؟!
ات:چه از خود راضی
نامجون:از کی اینجوری با رییست حرف میزنی !!
ات:از اون وقتی که فهمیدم زنت شدم و نمی تونی اخراجم کنی
نامجون:عههههههه پس باشهههههه
حمایتت هارو ببینم پارت بعدی رو میزارم🫰
۱۷.۶k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.