فرار من
۹۰
داشتم همین جوری گریه میکردم که جنگکوک بهت زده نگاهم میکرد. تعجب کرده بود که چرا دارم گریه میکنم گفت:
جنگکوک.... چی میگی بابا چت شده روانی شدی چرا گریه میکنی ؟؟؟ مگه چیکار کردم ؟؟؟؟
اقا چشمتون روز بد نبینه !!!
همین این رو گفت ! انگار اتیش زدن منو یک جوری جیغ زدم که جنگکوک دومتر پرید هوا صدام رو خیلی بالا برم و گفتم:
یوری....چییییییییییییییکار کردیییییییی؟ دیگه چیکار میییییخواستی بکنی؟ تو خجالت نمیکشی؟؟ خودت رو میزنی به اون راه ؟؟ میخواهی بگی یادت نییییییییییییییسسسسسسسس!!!!
من تا این رو نکشم ول نمیکنم .
انگار تازه نگاهش به برهنه بودنم افتاد که سریع گفت
جنگکوک.... تو چرا این ریختی هستی ؟؟ هان،
هنوز هم داشتم هق هق میکردم
یوری.... حالم هق ازت بهم میخوره هق برو بمیر هق خیلی بیشرفی هق
با داد گفت:
جنگکوک... بفهم داری چه گوهی میخوری. بگو دردت چیه ها . جواب بده ببنم تو چرا این ریختی هستی ؟؟؟؟؟
کثافت چرا خودش رو میزنه به اون راه میخواهد بگه که من هیچ گوهی نخوردم.
حالم از خودم بهم میخورد باورم نمیشه همون کسی که گفت هوام رو داره مواظبمه بهم آسیب زد بدتر از همه. و بهم تجاوز کرد
دوباره با داد گفت
جنگکوک.... د لعنتی حرف بزن دیگه چرا لباس تنت نیست ؟
به حرف اومدم با مظلومی و هق هق گفتم
یوری.... خیلی پستی.هق معلوم نیست هق باهام چه غلطی کردی هق
جنگکوک گیج و کلافه نگاهم کرد دستی توی موهاش کشید و به لباس هایی که دور اطراف تخت افتاده بود نگاه کرد و بیشتر عصبی شد من هم با یاد آوری دیشب گریم شدید تر شد
زمزمه آروم جنگکوک رو شنیدم که گفت
جنگکوک.... چطور ممکنه. نه این درست نیست. نه نه لعنتیییییی.
و دستش رو محکم زد توی آینه ای که جلوش وایساده بود و آینه هزار تیکه شد و من جیغ بلندی کشیدم و چشمام رو بستم بعد از چند مین چشمام رو باز کردم از دست جنگکوک خون میچکید.
و یهو در با شدت باز شد
داشتم همین جوری گریه میکردم که جنگکوک بهت زده نگاهم میکرد. تعجب کرده بود که چرا دارم گریه میکنم گفت:
جنگکوک.... چی میگی بابا چت شده روانی شدی چرا گریه میکنی ؟؟؟ مگه چیکار کردم ؟؟؟؟
اقا چشمتون روز بد نبینه !!!
همین این رو گفت ! انگار اتیش زدن منو یک جوری جیغ زدم که جنگکوک دومتر پرید هوا صدام رو خیلی بالا برم و گفتم:
یوری....چییییییییییییییکار کردیییییییی؟ دیگه چیکار میییییخواستی بکنی؟ تو خجالت نمیکشی؟؟ خودت رو میزنی به اون راه ؟؟ میخواهی بگی یادت نییییییییییییییسسسسسسسس!!!!
من تا این رو نکشم ول نمیکنم .
انگار تازه نگاهش به برهنه بودنم افتاد که سریع گفت
جنگکوک.... تو چرا این ریختی هستی ؟؟ هان،
هنوز هم داشتم هق هق میکردم
یوری.... حالم هق ازت بهم میخوره هق برو بمیر هق خیلی بیشرفی هق
با داد گفت:
جنگکوک... بفهم داری چه گوهی میخوری. بگو دردت چیه ها . جواب بده ببنم تو چرا این ریختی هستی ؟؟؟؟؟
کثافت چرا خودش رو میزنه به اون راه میخواهد بگه که من هیچ گوهی نخوردم.
حالم از خودم بهم میخورد باورم نمیشه همون کسی که گفت هوام رو داره مواظبمه بهم آسیب زد بدتر از همه. و بهم تجاوز کرد
دوباره با داد گفت
جنگکوک.... د لعنتی حرف بزن دیگه چرا لباس تنت نیست ؟
به حرف اومدم با مظلومی و هق هق گفتم
یوری.... خیلی پستی.هق معلوم نیست هق باهام چه غلطی کردی هق
جنگکوک گیج و کلافه نگاهم کرد دستی توی موهاش کشید و به لباس هایی که دور اطراف تخت افتاده بود نگاه کرد و بیشتر عصبی شد من هم با یاد آوری دیشب گریم شدید تر شد
زمزمه آروم جنگکوک رو شنیدم که گفت
جنگکوک.... چطور ممکنه. نه این درست نیست. نه نه لعنتیییییی.
و دستش رو محکم زد توی آینه ای که جلوش وایساده بود و آینه هزار تیکه شد و من جیغ بلندی کشیدم و چشمام رو بستم بعد از چند مین چشمام رو باز کردم از دست جنگکوک خون میچکید.
و یهو در با شدت باز شد
- ۱۹.۴k
- ۲۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط