الماس محافظ شدهپارت
🐉الماس محافظ شده🐉(پارت ۱)
سلام دوستا امید وارم خوشتون بیاد خوب بریم که بریم😋🥰
سلام دوستان اسم من الا ست .من یک جادو بلدم جادویی که هیچ کس نداره بجز برادرم که جادوش شبیه منه اسمه برادرم نیتن هست یه شهر دیگه زندگی میکنه ما دوتا الماس داریم الماس جادویی که اگه بشکنه ما نابود میشیم دوتا الماس داریم یکی دست برادرمه یکی هم دست من ، من الماسم رو قایم کردم که هیچ وقت دست آدم بد نرسه چون آدم بدها دست بزنن قدرت میگیرند الان من آن رادر دامنه ی کوهی پنهان کردم و بعد با دستم طلسمی درست کردم که فقط با آن باز شود و بعد به خاطر اینکه زودتر به دانشگاه برسم تبدیل به اژدها شدم و خود را به دانشگاه رساندم و دوباره به آدم تبدیل شدم .
چمدونهام را برداشتم و وارد دانشگاه شدم اسم دانشگاه، ((دانشگاه افسو نگری بود)) چون دانشجویان آنجا جادو بلد بودن وقتی به آنجا رسیدم به دفتر مدیر سرزدم
الا : سلام
مدیر : سلام خوش اومدی شما دانشجوی جدید هستین
الا : بله 😊
مدیر : خوب بفرماید به دانشجویان شمارا معرفی کنم
الا :چشم🥰
چمدونهام را برداشتم و به طرف کلاس رفتم و ما وارد آنجا شدیم
مدیر با صدای بلند : سلام دانشجوهای عزیز دانشجوی جدید داریم اسمش الا ست میا دخترم بیا الا رو ببر تو خوابگاه تا وسایلش را بگذارد
میا : چشم خانم🥰
من به همکلاسهایم سلام کردم و بعد با میا به طرف خوابگاه رفتم ودر چین رفتن با میا صحبت کردیم وباهم آشنا شدیم
بعد میا در یکی از اتاقها را باز کرد ومن را به داخل آنجا برد
الا : ممنون🥰
میا : خواهش میکنم با خیال راحت چمدونهات را باز کن
میا : باید برم فعلاً خدافظ 🥰👋
الا : خدافظ 🥰
میا رفتش ومن تنها ماندم و زیپ چمدونهام را باز کردم
خوب دوستان پارت ۱ تمام شد فردا پارت بعدی رو میدم فعلاً بای 😘😘😘
#رمان
سلام دوستا امید وارم خوشتون بیاد خوب بریم که بریم😋🥰
سلام دوستان اسم من الا ست .من یک جادو بلدم جادویی که هیچ کس نداره بجز برادرم که جادوش شبیه منه اسمه برادرم نیتن هست یه شهر دیگه زندگی میکنه ما دوتا الماس داریم الماس جادویی که اگه بشکنه ما نابود میشیم دوتا الماس داریم یکی دست برادرمه یکی هم دست من ، من الماسم رو قایم کردم که هیچ وقت دست آدم بد نرسه چون آدم بدها دست بزنن قدرت میگیرند الان من آن رادر دامنه ی کوهی پنهان کردم و بعد با دستم طلسمی درست کردم که فقط با آن باز شود و بعد به خاطر اینکه زودتر به دانشگاه برسم تبدیل به اژدها شدم و خود را به دانشگاه رساندم و دوباره به آدم تبدیل شدم .
چمدونهام را برداشتم و وارد دانشگاه شدم اسم دانشگاه، ((دانشگاه افسو نگری بود)) چون دانشجویان آنجا جادو بلد بودن وقتی به آنجا رسیدم به دفتر مدیر سرزدم
الا : سلام
مدیر : سلام خوش اومدی شما دانشجوی جدید هستین
الا : بله 😊
مدیر : خوب بفرماید به دانشجویان شمارا معرفی کنم
الا :چشم🥰
چمدونهام را برداشتم و به طرف کلاس رفتم و ما وارد آنجا شدیم
مدیر با صدای بلند : سلام دانشجوهای عزیز دانشجوی جدید داریم اسمش الا ست میا دخترم بیا الا رو ببر تو خوابگاه تا وسایلش را بگذارد
میا : چشم خانم🥰
من به همکلاسهایم سلام کردم و بعد با میا به طرف خوابگاه رفتم ودر چین رفتن با میا صحبت کردیم وباهم آشنا شدیم
بعد میا در یکی از اتاقها را باز کرد ومن را به داخل آنجا برد
الا : ممنون🥰
میا : خواهش میکنم با خیال راحت چمدونهات را باز کن
میا : باید برم فعلاً خدافظ 🥰👋
الا : خدافظ 🥰
میا رفتش ومن تنها ماندم و زیپ چمدونهام را باز کردم
خوب دوستان پارت ۱ تمام شد فردا پارت بعدی رو میدم فعلاً بای 😘😘😘
#رمان
- ۱.۳k
- ۲۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط