گیسوی شب
☀️گیسوی شب☀️
# پارت دویست ونه
گیسو :
به چشای غمگینش نگاه کردم وگفتم : خب دست خودم نبود آریا
لبخند کمرنگی زد وگفت : سعی کن بی تفاوت باشی به آدمای بی خود وحرفاشون
- اون مادر...
- مادرم نیست مادر من کسی هست که بزرگم کرده
بینی ام رو اروم کشید وگفت : حالا برام بخند که دلم تنگ شده برای خندیدنات
خندیدم ۰
یکم دیگه رقصیدیم وآریا دستمو گرفت ورفتیم نشستیم زمزمه های عاشقانه اش دلمو آروم کرد ونگاه مادرش رو نادیده گرفتم زهر تو نگاهش قدیمی بود ومی دونستم بخاطر مادرمه
دیگه توجه ای به بودنش نکردم وتا اخرشب بااریاو مهمانها گفتیم وخندیدیم
شب خوبی بود حتا تو خیالمم اینجوری تصورش نمی کردم وچقدر یاشار شیطنت کرد تا در راضی شد ودر خونه ای جدیدمون رو برامون باز کرد ورفت من موندم وآریا که متحیر به سالن نگاه می کرد سالن بارنگ بندی طوسی وسرمه خیلی کلاسیک وخوشگل شده بود
- چقدر خوشگله اینجا
لبخندی زد وگفت : خیلی
آشپزخونه کلا عوض شده بود
به طرف پله ها قدم برداشتم وگفتم : فکر می کنی اون بالا چطوری شده
لبخندی زد وگفت : بریم ببینیم
از پله ها رفتیم بالا آریا در رو باز کرد ورفتیم تو سالن ولی دیگه سالن نبود با یه دیوار اتاقی شده بود وراه رو کوتاهی که به طرف اتاق آریا کشیده می شد
- اینجا چی شده
آریا در اتاق جدید رو باز کرد وبا لبخند گفت : بیا ببین
یه اتاق بچه که متعلق به گل بود
اریا : یاشارفکر همه جاش رو کرده
اریا در رو بست ورفت سمت اتاق خودش کنار در چندتا شمع روشن بود وجلوی در گلبرگ بود خندم گرفت آریا در رو باز کرد ورفتیم تو اتاق با لذت تماشاکردم
اریا از پشت بغلم کرد وگفت : دوسش داری ؟
- خیلی
اتاقی با رنگ بندی سفید وسرمه ای
- خیلی جالب شده
برگشتم طرف آریا وگفتم : اصلا باورم نمیشه
خندید وگفت: چرا باورت نمیشه عزیزم
تور تو موهامو کنار زد وگفت : دلم موهای بلندتو میخواد گیسو
لبخند زدم وازش جدا شدم
آریا رفت جلو آینه ای قدی ومشغول باز کردن پاپیونش شد نشستم لبه ای تخت وچشامو بستم گاهی باید برای به دست آوردن آرزوهامون باید بجنگیم .
# پارت دویست ونه
گیسو :
به چشای غمگینش نگاه کردم وگفتم : خب دست خودم نبود آریا
لبخند کمرنگی زد وگفت : سعی کن بی تفاوت باشی به آدمای بی خود وحرفاشون
- اون مادر...
- مادرم نیست مادر من کسی هست که بزرگم کرده
بینی ام رو اروم کشید وگفت : حالا برام بخند که دلم تنگ شده برای خندیدنات
خندیدم ۰
یکم دیگه رقصیدیم وآریا دستمو گرفت ورفتیم نشستیم زمزمه های عاشقانه اش دلمو آروم کرد ونگاه مادرش رو نادیده گرفتم زهر تو نگاهش قدیمی بود ومی دونستم بخاطر مادرمه
دیگه توجه ای به بودنش نکردم وتا اخرشب بااریاو مهمانها گفتیم وخندیدیم
شب خوبی بود حتا تو خیالمم اینجوری تصورش نمی کردم وچقدر یاشار شیطنت کرد تا در راضی شد ودر خونه ای جدیدمون رو برامون باز کرد ورفت من موندم وآریا که متحیر به سالن نگاه می کرد سالن بارنگ بندی طوسی وسرمه خیلی کلاسیک وخوشگل شده بود
- چقدر خوشگله اینجا
لبخندی زد وگفت : خیلی
آشپزخونه کلا عوض شده بود
به طرف پله ها قدم برداشتم وگفتم : فکر می کنی اون بالا چطوری شده
لبخندی زد وگفت : بریم ببینیم
از پله ها رفتیم بالا آریا در رو باز کرد ورفتیم تو سالن ولی دیگه سالن نبود با یه دیوار اتاقی شده بود وراه رو کوتاهی که به طرف اتاق آریا کشیده می شد
- اینجا چی شده
آریا در اتاق جدید رو باز کرد وبا لبخند گفت : بیا ببین
یه اتاق بچه که متعلق به گل بود
اریا : یاشارفکر همه جاش رو کرده
اریا در رو بست ورفت سمت اتاق خودش کنار در چندتا شمع روشن بود وجلوی در گلبرگ بود خندم گرفت آریا در رو باز کرد ورفتیم تو اتاق با لذت تماشاکردم
اریا از پشت بغلم کرد وگفت : دوسش داری ؟
- خیلی
اتاقی با رنگ بندی سفید وسرمه ای
- خیلی جالب شده
برگشتم طرف آریا وگفتم : اصلا باورم نمیشه
خندید وگفت: چرا باورت نمیشه عزیزم
تور تو موهامو کنار زد وگفت : دلم موهای بلندتو میخواد گیسو
لبخند زدم وازش جدا شدم
آریا رفت جلو آینه ای قدی ومشغول باز کردن پاپیونش شد نشستم لبه ای تخت وچشامو بستم گاهی باید برای به دست آوردن آرزوهامون باید بجنگیم .
- ۲۲.۳k
- ۰۷ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط