چندپارتی

#چندپارتی
کنج خلوت...
پارت سوم

روز بعد...
نیکی توی خونه برادرش نشسته بود و اخبار میدید...حالش خوب نبود...فکر نمیکرد شوهرش روش دست بلند کنه اونم بخاطر چندتا هرزه خیابونی...فقط شوگا رو لعنت میکرد و بیشتر از همه خودشو...چون نشونه ها جلوش بودن ولی اون چشماشو بسته بود...
نامجون به یه لیوان دمنوش کنارش نشست...

نامی:بیا قربونت برم...
+ مرسی داداشی...
نامی:بیا یه چند روز بریم سفر از این حال و هوا دور باش...باشه؟
+ باشه داداش...

یکی از خبر های شبکه نظر جفتشونو جلب کرد

مجری: به خبری که هم اکنونو به دستم رسید توجه کنید...دقیقا نیم ساعت پیش سرعت غیر مجاز یک موتور توجه دوربین های مداربسته خیابون را جلب کرد...و تصاویری از اون ثبت کرده...*شروع کرد به نشون دادن عکس*همونطور که میبینید یک موتور و سرنشین باسرعت زیادی حرکت میکنه و به یک کامیون برخورد میکنه...و سرنشین آسیب بسیار زیادی میبینه...طبق تحقیقات سرنشین موتور...آقای مین شوگا مدیر یک هلدینگ بزرگ در سئول بود...که هم اکنون در بیمارستاد یونسائون و در کماهستند...

دنیا روی سر نیکی خراب شد....لیوان دمنوش ازدستش افتاد و شکست...

+ نا...نامی..نامی...
نامی:نیکی اروم باش...
+ داداشش*گریه و بلند*
نامی:آروم باش الان میری اونجا...
+ بریمممم

زود خودشونو به بیمارستان رسوندن...به پذیرش مشخصات و گفتن و اونم همراهیشون کرد...

مسئول پذیرش:طبقه دوم اتاق 46 ولی اجازه ملاقات ندارید....

به سرعت به طرف اتاق رفتن...از پشت پنجره شوگا رو دیدن...گریه های درد ناک نیکی شدت گرفت...اما این هنوز شروعش بود...یکی از پرستار ها سریع از اتاق خارج شد و دکتر رو صدا زد...پنج نفر باهم رفتن توی اتاق...فقط صدا های پشت شیشه رو میفهمیدن....

دکتر:بهش شک بدید الان ازدست میره...
دکتر:یه 350ژول بزنن
دکتر:سریعتر بیمار داره از دست میره...

ولی تلاش ها فایده‌ای نداشت...یهو تمام پرستار ها و دکتر متوقف شدن...نیکی با تعجب به اتاق زل زده بود...چیزی که دید رو باور نمیکرد...ملحفه سفیدی روی صورت شوگا کشیدن...یهو تمام دنیا روی سرش آوار شد...با زجه و گریه با دست های کوچیکش به شیشه ضربه میزد و گریه میکرد...
شوگارو با برانکارد از اتاق بیرون اوردن...کنار برانکارد فرود اومد و گریه کنان فریاد میزد...

+ شوگا نه...نه شوگاا...شوگا بمون...*داد و گریه*

نامجون فقط سعی میکرد نیکی از هوش نره...نکی فریاد زد...

+ لعنتی...

و بعد از اون از هوش رفت....

موظب لحظه های کنار هم بودنتون باشد خیلی همینجوری خاکستر شدن....


پایان
دیدگاه ها (۹)

#چندپارتی_درخواستییه تنبیه مهمان من...پارت اولهیچ کس نمیدونه...

#چندپارتی_درخواستيیه تنبیه مهمان من...پارت دومپایین ساختمان ...

#چندپارتیکنج خلوت...پارت دومتا خود شب با خودش کلنجار میرفت.....

چند پارتیکنج خلوت...پارت اولسیگار لای انگشتاش...دود میکرد......

فیک ازدواج اجباری پارت ۸پرستار :لطفا دکتر رو خبر کنید جین:چش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط