ر ه ش
ایلیا آرام می گوید:
-وصل شدم به شان. مثل سیمی که وصل می شود به لامپ...
-خاک رساناست پسرم. وصل می کند همه را به هم...
در آرامشِ کنار چشمه غرق شده ایم. همان جور که نوکِ انگشتِ ایلیا توی خاک است.صدایی می آید انگار چیزی افتاده باشد تو آب چشمه. بر می گردم.
مَشکی چرمی افتاده است تو آب. مشکِ چرمی؟ بالای کاشانک و آجودانیه و دارآباد؟ بر می گردم.
مردی با ریشی انبوه که تک و توک سفید شده است، با شلوار شش جیب خاکی رنگ، مشک را پر می کند. آرام می گوید:
-آب هم رساناست ...سلام بر ارباب تشنه گانِ عالم ...و سلام بر هرکه هوای او را دارد...آب هم زنده است...خاک می رساند به هرجا که خاک هست ... اما آب می رود حتا به جایی که آب نیست ...
#کتاب
#رهش
#رضا_امیرخانی
-وصل شدم به شان. مثل سیمی که وصل می شود به لامپ...
-خاک رساناست پسرم. وصل می کند همه را به هم...
در آرامشِ کنار چشمه غرق شده ایم. همان جور که نوکِ انگشتِ ایلیا توی خاک است.صدایی می آید انگار چیزی افتاده باشد تو آب چشمه. بر می گردم.
مَشکی چرمی افتاده است تو آب. مشکِ چرمی؟ بالای کاشانک و آجودانیه و دارآباد؟ بر می گردم.
مردی با ریشی انبوه که تک و توک سفید شده است، با شلوار شش جیب خاکی رنگ، مشک را پر می کند. آرام می گوید:
-آب هم رساناست ...سلام بر ارباب تشنه گانِ عالم ...و سلام بر هرکه هوای او را دارد...آب هم زنده است...خاک می رساند به هرجا که خاک هست ... اما آب می رود حتا به جایی که آب نیست ...
#کتاب
#رهش
#رضا_امیرخانی
۱.۸k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.