عشق بی انتها پارت ۸۰
#بوساگ
گفتم خوب اشگالی نداره دیگه خودش فهمید یا یکی گفته من:جونگ کوک بریم یکم هوا بخوریم کوک:باشه بریم داشتیم میرفتیم که برگشت سمت تهیونگ دو تا انگوشتو گذاشت رو چشش و رو چش اون یعنی هواسم بهت هست من:بیا دیگه کوک:آخ باشه بریم جلو رفت خودش دست منو گرفت از جلو من عقب بودم گرفت رفتیم تو اتاق خودش درو باز کرد همینکه رفتیم تو بازوها منو گرفت چسبوندم به دیوار من:جونگ کوک دوربین کوک:مهم نیست الان دیگه همه میدونن من:کوک کوک:هوم من:میگم نکنه دوربین مارو گرفته بوده کوک:شاید من:اوهوم شاید کوک:هرچند مهم اینه که الان میتونیم کنار هم باشیم من:اوهوم کوک:وایی بوساگ این عطرت داره دیوونم میکنه سرشو برد طرف گردنم و گردنمو بو میکرد منم با این حرکتش یه جورایی گرمم میشد میرفت سمت قلقلک و منم رو در اتاق تکیه داده بود من:وایی جونگ کوک نکن قلقلکم میاد کوک:میخوام خوب چیکار کنم من:آییی نکن میخندیدم و هی پشتم میخورد به در من:جونگ کوک نکن اینجا جاش نیست آیییی کوک:آخ حس میکنم تو بهشت بودم بعد از گردنم جدا شد بعد یهو خندم افتاد و ناراحت شدم کوک:چی شد خانومم من:هیچی فقط یه لحظه دلم برا مامان بابام تنگ شده کوک:عزیزم گرفت بغلم کرد تو بغلش من:میشه امروز بریم خونه خودم همینجا کوک:باسه میریم من:ممنون کوک:تو فقط بخند من:باشه بعد از بغلش آوردتم بیرون و رفتیم بیرون از اتاق داشتم راه میرفتم که یهو پام گیر کرد به یه سنگ افتادم رو زمین جونگ کوک اومد سراغم کوک:بوساگ چت شد حالت خوبه من:آره خوبم پام گیر کرد افتادم کوک:میتونی پاشی من:آره دسته من با کمرمو گرفت بلندم کردم کوک:بریم من:بریم از کمپانی رفتیم بیرون یکم دور زدیم تا وقتی که میخواستیم بریم خونه پدر و مادرم رفتیم اونجا من کیلید داشتم در و باز کردم من:کوک بیا تو کوک:باشه آروم رفتیم تو یواش یواش که کسی نفهمه دیدم یکی داره میاد من:کوک یکی داره میاد دست منو گرفت چسبوندن به گوشه دیوار تا مرده بره انگار کور بود بخاطر همون راحت رد شدیم که یهو گفت:ای دزد نابه کار جونگ کوک رو گرفت یقشو کوک:بوساگ کمکم کن من:وایسا همینجا تا من بیام کوک:هعی بوساگ من:ببخشید کوک:خونه باهات کار دارم با خنده رفتم بالا در خونه همون موقع یه دختر هم سنه من اومد بیرون با اشوه دختر:تو مال این ساختمونی بگم یه جوری آدامس میجویید کا هرکی نبینه فکر میکنه چیه من:بله دختر:باشه بای بای من:بای بای رفت رفتم دنبالش کوک یه طبقه ازم فاصله داشت نگاه کردم دیدم فکر کنم میخواد مخ کوک رو بزنه منم رفتم پایین جوش آورده بودم دست کوک رو گرفتم من:هی خانوم شما با ایشون چیکار دارید دختر:به توچه مگه کیشی من:عشقشم شما اینو که گفتم قشنگ دختره ذوب شد از عصبانیت و حسودی داشت میترکید
گفتم خوب اشگالی نداره دیگه خودش فهمید یا یکی گفته من:جونگ کوک بریم یکم هوا بخوریم کوک:باشه بریم داشتیم میرفتیم که برگشت سمت تهیونگ دو تا انگوشتو گذاشت رو چشش و رو چش اون یعنی هواسم بهت هست من:بیا دیگه کوک:آخ باشه بریم جلو رفت خودش دست منو گرفت از جلو من عقب بودم گرفت رفتیم تو اتاق خودش درو باز کرد همینکه رفتیم تو بازوها منو گرفت چسبوندم به دیوار من:جونگ کوک دوربین کوک:مهم نیست الان دیگه همه میدونن من:کوک کوک:هوم من:میگم نکنه دوربین مارو گرفته بوده کوک:شاید من:اوهوم شاید کوک:هرچند مهم اینه که الان میتونیم کنار هم باشیم من:اوهوم کوک:وایی بوساگ این عطرت داره دیوونم میکنه سرشو برد طرف گردنم و گردنمو بو میکرد منم با این حرکتش یه جورایی گرمم میشد میرفت سمت قلقلک و منم رو در اتاق تکیه داده بود من:وایی جونگ کوک نکن قلقلکم میاد کوک:میخوام خوب چیکار کنم من:آییی نکن میخندیدم و هی پشتم میخورد به در من:جونگ کوک نکن اینجا جاش نیست آیییی کوک:آخ حس میکنم تو بهشت بودم بعد از گردنم جدا شد بعد یهو خندم افتاد و ناراحت شدم کوک:چی شد خانومم من:هیچی فقط یه لحظه دلم برا مامان بابام تنگ شده کوک:عزیزم گرفت بغلم کرد تو بغلش من:میشه امروز بریم خونه خودم همینجا کوک:باسه میریم من:ممنون کوک:تو فقط بخند من:باشه بعد از بغلش آوردتم بیرون و رفتیم بیرون از اتاق داشتم راه میرفتم که یهو پام گیر کرد به یه سنگ افتادم رو زمین جونگ کوک اومد سراغم کوک:بوساگ چت شد حالت خوبه من:آره خوبم پام گیر کرد افتادم کوک:میتونی پاشی من:آره دسته من با کمرمو گرفت بلندم کردم کوک:بریم من:بریم از کمپانی رفتیم بیرون یکم دور زدیم تا وقتی که میخواستیم بریم خونه پدر و مادرم رفتیم اونجا من کیلید داشتم در و باز کردم من:کوک بیا تو کوک:باشه آروم رفتیم تو یواش یواش که کسی نفهمه دیدم یکی داره میاد من:کوک یکی داره میاد دست منو گرفت چسبوندن به گوشه دیوار تا مرده بره انگار کور بود بخاطر همون راحت رد شدیم که یهو گفت:ای دزد نابه کار جونگ کوک رو گرفت یقشو کوک:بوساگ کمکم کن من:وایسا همینجا تا من بیام کوک:هعی بوساگ من:ببخشید کوک:خونه باهات کار دارم با خنده رفتم بالا در خونه همون موقع یه دختر هم سنه من اومد بیرون با اشوه دختر:تو مال این ساختمونی بگم یه جوری آدامس میجویید کا هرکی نبینه فکر میکنه چیه من:بله دختر:باشه بای بای من:بای بای رفت رفتم دنبالش کوک یه طبقه ازم فاصله داشت نگاه کردم دیدم فکر کنم میخواد مخ کوک رو بزنه منم رفتم پایین جوش آورده بودم دست کوک رو گرفتم من:هی خانوم شما با ایشون چیکار دارید دختر:به توچه مگه کیشی من:عشقشم شما اینو که گفتم قشنگ دختره ذوب شد از عصبانیت و حسودی داشت میترکید
۲۰.۳k
۱۳ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.