نمیدونم

نمیدونم
اما وقتی این عکس رو دیدم یاد خاطره قشنگم افتادم....
خیلی دلم میخواست یه جوری،به یه نحوی،اتفاقات دست به دست هم می دادند تا من و سیده خانم محرم بشیمو اربعین باهم بریم کربلا!
هی...
نشد و قسمت همین بود
یادش بخیر
هیچ وسیله ارتباطی نداشتم
یهو یه شب اخویشو تو حرم حضرت ابالفضل علیه السلام دیدم
فهمیدم سیده خانم رسیدند کربلا والانم حرم آقا اباافضل اند!!
منم و رفقام کربلا بودیم
وقرار بود فردا بریم سمت سامرا
رفتم سمت درب زنونه چند ساعت فقط ایستادم بلکه ببینمشون.
اما قسمت نبود.
خیلی حال بدی بود ،منتظر کسی باشی که براش دل دل کنی و بدونی کجاست و اون ندونه !
دلم خیلی شکست.
صبح که خواستیم بریم رو کردم به آقا ابالفضل و گفتم: سپردمش دست خودت
دوستم که شنید گفت:چی رو سید؟
گفتم: زندگیم و آیندمو

قربون آقا برم که رومو زمین نزد.

خواستم بگم آی بچه مسلمونا
زندگیتونو بسپارید دست اهل بیت وبرید جلو


یاعلی ع

#کربلا
#سیده
#بانو_سبز
#ابالفضل
#عشق
#زندگی
#merina
دیدگاه ها (۲۰)

رخت  زیبای آسمانی را ، خواهرم با غروربر سر کننه خجالت بکش نه...

گفتن #دانشجویی!گفتم مگه دانشجوها نمی تونند #عاشق بشند؟!گفتند...

برای خواهر مهربانم خنده ی روی لب توست اگر می خندم مثل یک عا...

میلاد.. روزی که امدم به درت در به در شدم روزی که امدی به در...

عاشق یه خلافکار شدم پارت ۳رفتم سمت اتاق کارم نشستم پشت میز و...

#𝓖𝓲𝓻𝓵_𝓶𝓸𝓯𝓲𝓪𝓟18 ویو کوکداشتیم توی پاساژ میگشتیم که یهو چشمم خ...

𝓗𝓪𝓻𝓭-𝓮𝓪𝓻𝓷𝓮𝓭 𝓵𝓸𝓿𝓮𝓟𝓪𝓻𝓽 𝟑𝟓ویو ا/تحدود یه ماه از اون اتفاق گذشته...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط