رمان امروز(ادامه روز های قبلی)
#رمان امروز(ادامه روز های قبلی)
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 💗 💗 💗 💗 💗
❄ ️پارت 3 🌹 🍃
رمان جذاب "صیغه ی ممنوعه"🙈
اَبتاه)پدر به عربی( گفت: »پس نون رو بمال به عشقت و بخور، نه کار درست و حسابی داره نه
پول و ارث درست و حسابی، خونوادشم که مردن نه اصل ونصب داره، نه رگ و ریشه ای، به چه
امیدی تو رو بهش بدم؟ «
گفتم: »اون مَرده، مهم اینه «
اَبتاه گفت: »تو مردی رو به چی میبینی، به تفاوت جنسیت باهاش، سگ و گربه هم مَردن «
گفتم:» دوستش دارم، این از همه چیز مهم تره «
اَبتاه داد زد گفت: »اگر عشقت از من و مادرت باالتره، پس برو بشین پیش همون عشقت که هم
بشه پدرت هم بشه مادرت هم شوهرت و کَس و کارت، برو ببینم چند سال مَرده و نگهت
میداره؟ گرچه میدونم نرفته برمیگردی و به پام میافتی و میگی غلط کردم «اما، اما... کوروش
آنقدر عمر نکرد که ثابت کنه مَرده، کوروش تو همین بوتیک آقا مهدی کار میکرد، یه روز که با
ندیمه ام اومده بودم خرید دیدمش یه دل نه صد دل عاشقش شدم، عاشق اون چشمای خمارش
شده بودم، کوروش یه پسر جنگ زده بود، آقا مهدی زیر بال و پرشو گرفته بود، کوروش فقط
بیست و دو سالش بود که با من ازدواج کرد، منم فقط شانزده سالم بود کوروش که اومد
خواستگاریم، همون لحظه اَبی پرتش کرد بیرون و گفت:
» داماد من باید دو برابر خودم ثروت داشته باشه«
- گوشی رو گذاشتم و گفتم:
- میبینی کوروش به خاطر عشقت به کجا رسیدم؟ راهمو گرفتم و رفتم، سر راه یک کیلو میوه
برای دخترا خریدم، طفلکا توی سن رشد سوءتغذیه گرفته بودن و دم نمیزدن، ای کاش دوقلو
نبودن، زبونت رو گاز بگیر، خدایا شکرت، خدایا شکرت البد حکمتی داشتی،شکر، خدایا خودت
دادیشون روزیشون رو هم برسون نذار شرمنده بچه هام بشم. در رو که باز کردم صدای داد آقا
غالم شوهر صاحب خونه امون اومد:
- خودش کمه، توله هاشم میندازه اینجا میره؟ زن صاحب خونه، فخری خانم گفت:
- زبون به دهن بگیر مرد،گناه داره، از روی خدا خجالت بکش غلام
❄ ️پارت 4🌹 🍃
پاشید از اینجا، خودم کم مشکل دارم اینا هم شدن قوز باال قوز، خونه اجاره دادم یا مهد
کودک باز کردم؟!
فخری – اینا یتیم هستن، آهشون دامنتو میگیره ها زبون به دهن بگیر، گریه نکنید قربونتون
برم.
غالم – آ، اومد برید پیش ننتون
فخری – الهی ذلیل بشی مرد، جانم... جانم... نیوشا و پروشا گریه کنان دوییدن طرفم، دلم
براشون ضعف رفت، عین دو تا عروسک بودن، نیم متر قد داشتن، موهای قهوه ای روشن روشن،
فر درشت،پوستشون سفید سفید، چشمای قهوه ای روشن، بینی کوچولو، لب کوچوی سرخ، بازم
بغض کرده بودن و چونه ی گرد کوچولوشون میلرزید و از چشمای درشتشون گوله گوله اشک
میریخت روی لپاشوت، آغوشم و باز کردم و پریدت تو بغلم و گردنمو محکم گرفتن، فخری خانم
شرمنده اومد و گفت:
- روم سیاه، هیفا جان، خدا منو ببخشه
- خدا نکنه روتون سیاه باشه، شما منو ببخشید، تقصیر منه غالم اومد و گفت:
ببین ضعیفه، سالت تموم شده، بار و بندیلتو هر چه زودتر میبندی ه ری، تو رو به خیر و ما رو به
سالمت
فخری – غالم !
غالم – زهر مار تو دنتو ببند ) رو به من ؛( ببین اجاره خونه سه ماهتو ندادی، از پیش خونت کم
میکنم، بعد نگی چرا پیش خونم کم شده ها، آهان بگم از فردا هم اینا رو نمیزاری اینجا، مگه
اینجا مهد کودکه خانه خیریه که باز نکردم، معلوم نیست از صبح کجا میره توله هاشو میندازه
اینجا، عین خوره مخ ما رو بخورن غالم که رفت فخری گفت:
- تو رو خدا میبخشید باز زهر ماریش دیر شده داره دق و دلیشو سر همه خالی میکنه دستی رو
پشت دخترا کشید و گفت:
- الهی بمیرم، خوشگلای من، تو رو خدا خاله رو میبخشیدها
❄ ️پارت 5 🌹 🍃
تو رو خدا منو از اینجا بلند نکنید، آخه کجا برم، یه لحظه صبر کنید.... خوشگالی مامان یه
لحظه بیایید پایین از بغلم. هر دو شون رو زمین گذاشتم و از کیفم تمام پولی رو که آقا مهدی
داده بود رو دادم به فخری خانم و گفتم فعالً دستتون باشه
فخری – به خدا من از خدامه که تو اینجا باشی، آخه کجا میخوای خونه پیدا کنی، ولی این مرد
نامرد فقط به فکر پوله
- میدونم بدهکارتونم ولی بهم امان بدید پولتونو میدم غالم دوباره اومد تو ایون و گفت:
- پولت بخوره تو سرم، خونه امو میخوام دو ساله نشستی جا خوش کردی، مستاجر براش پیدا
کردم میخوام اجاره بدم به یکی دیگه
- آقا غالم میدونم که اجاره ها باال رفته، خب اجاره منم باال ببرید
غالم – نه که همین چند غازی که ازت میگیرم میتونی بدی برای همین اصرار میکنی نه؟
- بیشتر کار میکنم، تو رو خدا بلندم نکنید، پول پیش خونم کمه
🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 💗 💗 💗 💗 💗
❄ ️پارت 3 🌹 🍃
رمان جذاب "صیغه ی ممنوعه"🙈
اَبتاه)پدر به عربی( گفت: »پس نون رو بمال به عشقت و بخور، نه کار درست و حسابی داره نه
پول و ارث درست و حسابی، خونوادشم که مردن نه اصل ونصب داره، نه رگ و ریشه ای، به چه
امیدی تو رو بهش بدم؟ «
گفتم: »اون مَرده، مهم اینه «
اَبتاه گفت: »تو مردی رو به چی میبینی، به تفاوت جنسیت باهاش، سگ و گربه هم مَردن «
گفتم:» دوستش دارم، این از همه چیز مهم تره «
اَبتاه داد زد گفت: »اگر عشقت از من و مادرت باالتره، پس برو بشین پیش همون عشقت که هم
بشه پدرت هم بشه مادرت هم شوهرت و کَس و کارت، برو ببینم چند سال مَرده و نگهت
میداره؟ گرچه میدونم نرفته برمیگردی و به پام میافتی و میگی غلط کردم «اما، اما... کوروش
آنقدر عمر نکرد که ثابت کنه مَرده، کوروش تو همین بوتیک آقا مهدی کار میکرد، یه روز که با
ندیمه ام اومده بودم خرید دیدمش یه دل نه صد دل عاشقش شدم، عاشق اون چشمای خمارش
شده بودم، کوروش یه پسر جنگ زده بود، آقا مهدی زیر بال و پرشو گرفته بود، کوروش فقط
بیست و دو سالش بود که با من ازدواج کرد، منم فقط شانزده سالم بود کوروش که اومد
خواستگاریم، همون لحظه اَبی پرتش کرد بیرون و گفت:
» داماد من باید دو برابر خودم ثروت داشته باشه«
- گوشی رو گذاشتم و گفتم:
- میبینی کوروش به خاطر عشقت به کجا رسیدم؟ راهمو گرفتم و رفتم، سر راه یک کیلو میوه
برای دخترا خریدم، طفلکا توی سن رشد سوءتغذیه گرفته بودن و دم نمیزدن، ای کاش دوقلو
نبودن، زبونت رو گاز بگیر، خدایا شکرت، خدایا شکرت البد حکمتی داشتی،شکر، خدایا خودت
دادیشون روزیشون رو هم برسون نذار شرمنده بچه هام بشم. در رو که باز کردم صدای داد آقا
غالم شوهر صاحب خونه امون اومد:
- خودش کمه، توله هاشم میندازه اینجا میره؟ زن صاحب خونه، فخری خانم گفت:
- زبون به دهن بگیر مرد،گناه داره، از روی خدا خجالت بکش غلام
❄ ️پارت 4🌹 🍃
پاشید از اینجا، خودم کم مشکل دارم اینا هم شدن قوز باال قوز، خونه اجاره دادم یا مهد
کودک باز کردم؟!
فخری – اینا یتیم هستن، آهشون دامنتو میگیره ها زبون به دهن بگیر، گریه نکنید قربونتون
برم.
غالم – آ، اومد برید پیش ننتون
فخری – الهی ذلیل بشی مرد، جانم... جانم... نیوشا و پروشا گریه کنان دوییدن طرفم، دلم
براشون ضعف رفت، عین دو تا عروسک بودن، نیم متر قد داشتن، موهای قهوه ای روشن روشن،
فر درشت،پوستشون سفید سفید، چشمای قهوه ای روشن، بینی کوچولو، لب کوچوی سرخ، بازم
بغض کرده بودن و چونه ی گرد کوچولوشون میلرزید و از چشمای درشتشون گوله گوله اشک
میریخت روی لپاشوت، آغوشم و باز کردم و پریدت تو بغلم و گردنمو محکم گرفتن، فخری خانم
شرمنده اومد و گفت:
- روم سیاه، هیفا جان، خدا منو ببخشه
- خدا نکنه روتون سیاه باشه، شما منو ببخشید، تقصیر منه غالم اومد و گفت:
ببین ضعیفه، سالت تموم شده، بار و بندیلتو هر چه زودتر میبندی ه ری، تو رو به خیر و ما رو به
سالمت
فخری – غالم !
غالم – زهر مار تو دنتو ببند ) رو به من ؛( ببین اجاره خونه سه ماهتو ندادی، از پیش خونت کم
میکنم، بعد نگی چرا پیش خونم کم شده ها، آهان بگم از فردا هم اینا رو نمیزاری اینجا، مگه
اینجا مهد کودکه خانه خیریه که باز نکردم، معلوم نیست از صبح کجا میره توله هاشو میندازه
اینجا، عین خوره مخ ما رو بخورن غالم که رفت فخری گفت:
- تو رو خدا میبخشید باز زهر ماریش دیر شده داره دق و دلیشو سر همه خالی میکنه دستی رو
پشت دخترا کشید و گفت:
- الهی بمیرم، خوشگلای من، تو رو خدا خاله رو میبخشیدها
❄ ️پارت 5 🌹 🍃
تو رو خدا منو از اینجا بلند نکنید، آخه کجا برم، یه لحظه صبر کنید.... خوشگالی مامان یه
لحظه بیایید پایین از بغلم. هر دو شون رو زمین گذاشتم و از کیفم تمام پولی رو که آقا مهدی
داده بود رو دادم به فخری خانم و گفتم فعالً دستتون باشه
فخری – به خدا من از خدامه که تو اینجا باشی، آخه کجا میخوای خونه پیدا کنی، ولی این مرد
نامرد فقط به فکر پوله
- میدونم بدهکارتونم ولی بهم امان بدید پولتونو میدم غالم دوباره اومد تو ایون و گفت:
- پولت بخوره تو سرم، خونه امو میخوام دو ساله نشستی جا خوش کردی، مستاجر براش پیدا
کردم میخوام اجاره بدم به یکی دیگه
- آقا غالم میدونم که اجاره ها باال رفته، خب اجاره منم باال ببرید
غالم – نه که همین چند غازی که ازت میگیرم میتونی بدی برای همین اصرار میکنی نه؟
- بیشتر کار میکنم، تو رو خدا بلندم نکنید، پول پیش خونم کمه
۱۴.۳k
۰۱ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.