عاشق یه خلافکار شدم پارت
عاشق یه خلافکار شدم پارت ۴
ساعت کاریم تمام شده بود رفتم سوار ماشین شدمو به سمت خونه راه افتادم
تو این فکرا بودم که یاد سالن جلسه افتادم یه مردی رو به روم نشسته بود که تاحالا ندیده بودمش و خیلی بنظرم مشکوک میومد
غرق همین فکرا بودم که رسیدم خونه
ماشینو پارک کردمو رفتم داخل
خیلی خسته بودم ولی به ناچار اول وسایلامو جمع کردم برای فردا بعدش لباسامو عوض کردم و خومو پرت کردم روی تخت داشت خوابم میبرد که....یادم اومد چراغارو خاموش نکردم...بزور خودمو از تخت جدا کردم و چراغا رو خاموش کردم و دوباره خودمو پرت کردم رو تخت که....دسشوییم گرفت
(برای کدوماتون اتفاق افتاده ؟)
همون ساعت تو مخفیگاه تهیونگ
(صدای در زدن)
تهیونگ : بیا تو
(همون مرده که بهش مشکوک بودی)
مرده : سلام قربان....همونطور که دستور دادین من وارد کلانتری شدم
تهیونگ : چخبر بود ؟
مرده : قربان یادتونه که گفتین یه خدمتکار جدید استخدام کنم ؟
تهیونگ : خب ؟
مرده : اونا میخوان یه مامور مخفی بفرستن اینجا تا ازمون اطلاعات بگیره
تهیونگ : کی میاد اینجا ؟
مرده : فردا ۹ صبح میاد
تهیونگ : اسمی چیزی ازش یادت نیست ؟
مرده : متاسفانه فراموش کردم قربان
تهیونگ : خیلی خب
بعد در کشوی میزشو باز میکنه و یه چیزی برمیداره بدون اینکه مرده بفهمه
تهیونگ : اون چیه پشت سرت ؟
مرده برمیگرده و به پشت سرش نگاه میکنه و تهیونگ به سرعت بهش شلیک میکنه
مرده پخش زمین میشه تهیونگ میره جلو کنار جنازش و میگه
تهیونگ : تا تو باشی فراموش کاری نکنی
ادامه دارد...
ساعت کاریم تمام شده بود رفتم سوار ماشین شدمو به سمت خونه راه افتادم
تو این فکرا بودم که یاد سالن جلسه افتادم یه مردی رو به روم نشسته بود که تاحالا ندیده بودمش و خیلی بنظرم مشکوک میومد
غرق همین فکرا بودم که رسیدم خونه
ماشینو پارک کردمو رفتم داخل
خیلی خسته بودم ولی به ناچار اول وسایلامو جمع کردم برای فردا بعدش لباسامو عوض کردم و خومو پرت کردم روی تخت داشت خوابم میبرد که....یادم اومد چراغارو خاموش نکردم...بزور خودمو از تخت جدا کردم و چراغا رو خاموش کردم و دوباره خودمو پرت کردم رو تخت که....دسشوییم گرفت
(برای کدوماتون اتفاق افتاده ؟)
همون ساعت تو مخفیگاه تهیونگ
(صدای در زدن)
تهیونگ : بیا تو
(همون مرده که بهش مشکوک بودی)
مرده : سلام قربان....همونطور که دستور دادین من وارد کلانتری شدم
تهیونگ : چخبر بود ؟
مرده : قربان یادتونه که گفتین یه خدمتکار جدید استخدام کنم ؟
تهیونگ : خب ؟
مرده : اونا میخوان یه مامور مخفی بفرستن اینجا تا ازمون اطلاعات بگیره
تهیونگ : کی میاد اینجا ؟
مرده : فردا ۹ صبح میاد
تهیونگ : اسمی چیزی ازش یادت نیست ؟
مرده : متاسفانه فراموش کردم قربان
تهیونگ : خیلی خب
بعد در کشوی میزشو باز میکنه و یه چیزی برمیداره بدون اینکه مرده بفهمه
تهیونگ : اون چیه پشت سرت ؟
مرده برمیگرده و به پشت سرش نگاه میکنه و تهیونگ به سرعت بهش شلیک میکنه
مرده پخش زمین میشه تهیونگ میره جلو کنار جنازش و میگه
تهیونگ : تا تو باشی فراموش کاری نکنی
ادامه دارد...
- ۹.۸k
- ۰۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط