مسافر دمشق.
#مسافر_دمشق.
برشی از کتاب
توی عالم رؤیا فکر میکردم تازه ازدواج کردیم و خدا هنوز حلما و زهیر رو بهمون نداده. داخل اون صحرای سرسبز، ریل راهآهن بود. من سمت راست ریل وایستاده بودم و تو سمت چپش. دست همدیگه رو گرفته بودیمو توی صحرا راه میرفتیم. صدای سوت قطار که اومد، دستامون رو از هم جدا کردیم. یک عالمه ابر سفید از آسمون اومدن پایین و دور تو رو گرفتن. من میخندیدم و تو ابرا رو با دستت پس میزدی وقتی که قطار نزدیک شد، من سوار شدم و تو روی ابرها دنبال من میاومدی. من از پنجره برای تو که سوار ابرا بودی دست تکون میدادم. تعبیرش چی میشه فاطمه؟
. #مسافر_دمشق #فاطمه_عرب_اسدی
برشی از کتاب
توی عالم رؤیا فکر میکردم تازه ازدواج کردیم و خدا هنوز حلما و زهیر رو بهمون نداده. داخل اون صحرای سرسبز، ریل راهآهن بود. من سمت راست ریل وایستاده بودم و تو سمت چپش. دست همدیگه رو گرفته بودیمو توی صحرا راه میرفتیم. صدای سوت قطار که اومد، دستامون رو از هم جدا کردیم. یک عالمه ابر سفید از آسمون اومدن پایین و دور تو رو گرفتن. من میخندیدم و تو ابرا رو با دستت پس میزدی وقتی که قطار نزدیک شد، من سوار شدم و تو روی ابرها دنبال من میاومدی. من از پنجره برای تو که سوار ابرا بودی دست تکون میدادم. تعبیرش چی میشه فاطمه؟
. #مسافر_دمشق #فاطمه_عرب_اسدی
۱۳.۲k
۳۱ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.