سالم بود که از مرضیه خوشم اومد

۱۶ سالم بود که از "مرضیه" خوشم اومد؛
چند خونه اونورتر از ما زندگی می کردن؛
اونوقتا مثل حالا نبود بشه بری جلو و اقرار کنی ... که عاشق شدی؛
عشق رو باید ذره ذره میرختی تو خودت؛ شب ها باهاش گریه میکردی، صبح ها باهاش بیدار میشدی و گاهی می بُردیش سرکلاس؛

"مرضیه" دو سال بعدش شوهر کرد.
۲۰ سالم که شد از همکلاسیم خوشم اومد.خیلی شبیه "مرضیه" بود. رفتم جلو و بهش گفتم دوسش دارم؛ ولی قبل از من یکی تو زندگیش بود.
تو ۲۵ سالگی از همکارم خوشم اومد؛ تُن صداش عجیب شبیه "مرضیه" بود.
تو ۳۰ سالگی از دختر مستاجرمون؛ که شبیه "مرضیه" می خندید.
تو ۴۰ سالگی از کارمند بانک اونطرف خیابان... که موهاشو مثل "مرضیه" ... از یه طرف میریخت تو صورتش .

می ترسم "مرضیه"، خیلی می ترسم.
هشتاد یا صد سال ام بشه،
همش تو رو ببینم که هر بار یجوری داری دست به سرم میکنی ...!
#حمید_جدیدی
دیدگاه ها (۱۱)

وقتی یک زن حالش خوب نیست گریه می کند، خرید می کند،آرایش می ک...

آﺩﻡ ﺩﺭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﭘﻮﺳﺪ ﻭ ﭘﻮﮎ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﺣﺎﻟﯽ ﺍﺵ ...

پدر یک گاو خریدو من بزرگ شدماما هیچکس حقیقت من را نشناخت !جز...

یک وقتهایی ،بعضی شباهت ها ،آدم را نصف جان میکنند...مثلا صدای...

#رویای #جوانی #پارت-۳( از زبان سوکجین )دو ساعت از اون اتفاق ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط