در نقطه ای از زندگی ایستاده ام

در نقطه ای از زندگی ایسـتاده ام ...

که دیگر مهم نیست ...

چه کسی خوآهد آمد ...

و چه کسـانی رفته اند ...

و حتی دیگر مهم نیست ...

دوست داشتم در بعضی لحظات ...

چه کسی را داشته باشم ....

در این نقطه ایسـتاده ام رو به رویِ خودم ...

کسی که ساعت ها ..

روزها ...

سال هـا ...

فراموشش کرده ام بخاطر دیگران ...

دستی به چهره یِ غمگینم ...

در خیالم میکشم ...

لبخندی پُر از درد تحویل خودم میدهم ...

چقدر غریبه ام به چشمانم بُغض میشود ...

تمام ثانیه هایی که له شدم ...

زیرآواره دلتنگی ...

ولی محکم ایستادم ...

چون تکیـه گاهِ کسانی بودم که ...

بعد از تمام شدن سختی هایشـان ...

آوارم را به جا گذاشتند ...

خسته از دویدن ...

ایسـتاده ام رویِ زانوهایی که فقط ...

ایسـتادگی را تمرین کرده است ...

ولی حالا خسته است از این همه تظاهر ...

در نقطه ای از زندگی ام ایسـتاده ام ..

که بـه خودم و تنهـایی ام لبخند میـزنم !
دیدگاه ها (۲)

جهان ,خالی تر از آن است !!!که جای خالی تو را حس نکنم ...و خی...

دلـــم کـه میگیرد ...دلتنگـــ  که میشــوملابه لای آشفتــگی ه...

وقتی تو نیستی ...شادی کلام نامفهومی استو "دوستت می دارم" راز...

هــر وقـــت دلـــم گــرفـــت . لبخنـــــد میــزنـــــم . بــ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط