آرام آرام شروع میشود

آرام آرام شروع میشود...
نمیدانم از کجاست...
شاید از انگشتان پا...
حالت عجیبی است. شبیه قبض روح. جانت به لبت آمده تا بفهمی چه میگویم؟
آرام آرام شروع میشود. و تو مسخ میشوی.
شبیه یک تکه عضو زنده که فریز میشود تا یک روز، شاید یک روز دوباره پیوند بزنی...
چه چیز را؟
نمیدانم...
آرام آرام شروع میشود. فراموش میشوی. در بین انجماد بی بدیل پاییزی، تنها مردمکهایی گشاد شده، دوخته شده به سرنوشت...
آدمهای رو به احتضار را دیده ای؟
چشمهایشان باز است...
انگار چیز عجیبی دیده اند.
ببند چشمهایم را قبل آنکه این پلکها خشک شوند و اثر مرگی تدریجی بماند روی تصویرم...
آرام آرام شروع شد.
فراموشی.
همین
#الهام_جعفری
#ممنوعه
دیدگاه ها (۲)

مانند کمان زاَهل جهان گوشه گرفتممِن بعد به زورِ تو مگر سوی ت...

ز رویِ زرد و دلِ درد و سوزِ سینه مپرسکه آن به شرح نگنجد، بیا...

امشب داشتم فکر میکردم خوشبحال تموم آدمایی که قبل از من تو رو...

سلام یارجانم...با امروز شد 217 روز جدایی...راستش را بخواهی د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط