حکایت برخی مسئولین و لات های کوچه خلوت رسانه و فجازی(از ه
حکایت برخی مسئولین و لات های کوچه خلوت رسانه و فجازی(از هر دو طرف) که تو رسانه ها و فجازی خط و نشان میکشن ولی کف خیابان کسان دیگه به جان هم می افتن!
"چوپانی تعریف می کرد:
سالها پیش من و چوپان دیگری به نام فتح اله که همسن پدر من بود، گله روستا را به چرا می بردیم.
مرز ده ما با ده مجاور یک رودخانه پر آبی بود.
بین دو ده از سالیان دور بر سر ورود گوسفندان به مراتع یکدیگر اختلاف زیادی وجود داشت که گاهی به زد و خورد هم می کشید.
یک روز از سر غفلت گله ی ما از رودخانه گذشت و واردمراتع دشمن شد.
ناگهان هیکل درشت و غضبناک غضنفر ،چوپان آن ده نمایان شد.
گله ی ما را گروگان گرفت و گفت : یکی از شما بیاید این ور آب تا گله را آزاد کنم.
ما از نیت اصلی اش آگاه بودیم.
فتح اله به من گفت تو برو.
من گفتم می ترسم منو کتک بزنه.
فتح اله گفت : خودش و هفت جدش غلط می کند چپ به تو نگاه کنه !!
القصه ، من لرزان لرزان از رود گذشتم و به نزد غضنفر رسیدم، ناگهان مرا گرفت و چوبش را به علامت زدن بالا برد.
فتح اله از آن سوی رود داد زد و گفت اگر مردی و ت... پدرتی بزنش تا ببینی چه سرت بیاورم.
غضنفر ترکه گز را چنان به پای من زد که جیغ من به هفت آسمان رسید.
غضنفر رو به فتح اله کرد و گفت دیدی زدمش و تو هیچ غلطی نکردی.
فتح اله گفت فلان فلان شده اگر یکبار دیگر بزنیش دودمانت را به باد میدم
این بار غضنفر چنان با ترکه به پشت من کوبید که خون از پوستم بیرون زد و گفت :بفرما بازم زدمش!
فتح اله این بار گفت:
فلان فلان شده قرمساق اگه مردی...
من دیدم نخیر، اگر رجز خوانی فتح اله ادامه پیدا کند غضنفر مرا زیر چوب و ترکه نابود خواهد کرد.
شروع کردم به التماس که ببخش، غلط کردم و تعهد می دهم دیگر گله وارد مراتع شما نشود.
غضنفر آخرین ترکه را البته کمی آرام تر بر باسنم کوبید و رفت.
من، دست و پا و پشت شکسته،گله را راندم و به نزد فتح اله آمدم.
داشتم بی هوش می شدم که شنیدم فتح اله می گفت: به روح پدرم قسم اگر یک بار دیگر تو را کتک زده بود، مادرش را به عزایش می نشاندم.
من از هوش رفتم..."
"چوپانی تعریف می کرد:
سالها پیش من و چوپان دیگری به نام فتح اله که همسن پدر من بود، گله روستا را به چرا می بردیم.
مرز ده ما با ده مجاور یک رودخانه پر آبی بود.
بین دو ده از سالیان دور بر سر ورود گوسفندان به مراتع یکدیگر اختلاف زیادی وجود داشت که گاهی به زد و خورد هم می کشید.
یک روز از سر غفلت گله ی ما از رودخانه گذشت و واردمراتع دشمن شد.
ناگهان هیکل درشت و غضبناک غضنفر ،چوپان آن ده نمایان شد.
گله ی ما را گروگان گرفت و گفت : یکی از شما بیاید این ور آب تا گله را آزاد کنم.
ما از نیت اصلی اش آگاه بودیم.
فتح اله به من گفت تو برو.
من گفتم می ترسم منو کتک بزنه.
فتح اله گفت : خودش و هفت جدش غلط می کند چپ به تو نگاه کنه !!
القصه ، من لرزان لرزان از رود گذشتم و به نزد غضنفر رسیدم، ناگهان مرا گرفت و چوبش را به علامت زدن بالا برد.
فتح اله از آن سوی رود داد زد و گفت اگر مردی و ت... پدرتی بزنش تا ببینی چه سرت بیاورم.
غضنفر ترکه گز را چنان به پای من زد که جیغ من به هفت آسمان رسید.
غضنفر رو به فتح اله کرد و گفت دیدی زدمش و تو هیچ غلطی نکردی.
فتح اله گفت فلان فلان شده اگر یکبار دیگر بزنیش دودمانت را به باد میدم
این بار غضنفر چنان با ترکه به پشت من کوبید که خون از پوستم بیرون زد و گفت :بفرما بازم زدمش!
فتح اله این بار گفت:
فلان فلان شده قرمساق اگه مردی...
من دیدم نخیر، اگر رجز خوانی فتح اله ادامه پیدا کند غضنفر مرا زیر چوب و ترکه نابود خواهد کرد.
شروع کردم به التماس که ببخش، غلط کردم و تعهد می دهم دیگر گله وارد مراتع شما نشود.
غضنفر آخرین ترکه را البته کمی آرام تر بر باسنم کوبید و رفت.
من، دست و پا و پشت شکسته،گله را راندم و به نزد فتح اله آمدم.
داشتم بی هوش می شدم که شنیدم فتح اله می گفت: به روح پدرم قسم اگر یک بار دیگر تو را کتک زده بود، مادرش را به عزایش می نشاندم.
من از هوش رفتم..."
۹.۱k
۰۲ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.