پارت پانزده
پارت پانزده
با حس دست کسی پشتت ترسیدی ولی با دیدن جونگکوک یه نفس راحت گرفتی وخودتو انداختی تو بغلش اروم بغلت کرد و موهاتو نوازش کرد
جونگکوک:عزیزم چی شده چرا گریه میکنی
هانا:.به هق هق. تهیونگ ،تهیونگ اون یه عوضیه
جونگکوک تورو از بغلش بیرون و دستاشو روی صورتت گذاشت و اشکاتو پاک کرد
جونگکوک:چرا بهم بگو
هانا:رفتم اتاقش دیدم داره با یه دختر سکس میکنه
جونگکوک:.با عصبانیت.انگار دختر بازی های اون عوضی دوباره شروع شده ولی تو ناراحت نباش پیش من جای تو خیلی امنه
هانا:ممنون کوکی جونم
اروم تورو به خودش نزدیک کرد ولباشو روی لبات گذاشت وشروع کرد به مکیدن لبات اروم چشماتو روی هم گذاشتی دستاتو دور گردنش حلقه کردی و همراهیش کردی
.از زبون تهیونگ.
وقتی رسیدم حیاط چشمامو توی حیاط چرخید با دیدن اون صحنه عصبانیتم شروع شد دستمو مشت کردم زیر لب گفتم
چرا همیشه هانا من رو تو عشق عذاب میده چرا مگه من چه گناهی کردم اشکام شروع به ریختن کرد خودمو به زور به اتاقم رسوندم نفسن بریده بود اون دختره هم رفته بود رفتم روی تختم و خودمو به زور به بی خیالی زدم و خوابیدم
.
.
.
.
.
.
.
صبح بلند شدم ودیشبو تو سرم مرور کردم خواستم از روی تخت بلند شم کخ دستای جونگکوک مانعم شد
جونگکوک:بیبیم بالاخره بیدار شد
من رو به طرف خودش برگردوند چشمای پف کردشو بسته بود و موهاش ریخته بود روی صورتش اروم موهاشو از روی صورتش کنار زدم که دستمو گرفت و من رو خوابوند خودشم روم خیمه زد
هانا:جونگکوک چیزی شده
جونگکوک:از رابطه ی اولمون چند روز میگذره نظرت چیه یکم خوش باشیم
خواست که لباشو بزاره روی لبام با صدای در متوقف شد لعنتیه زیر لب گفت و رفت در رو باز کرد با دیدن یونگی گفت:فاک تو بودی حالا چی شده
یونگی:حرف دهنتو بزن بچه جون من از استراحت زدم چند قدم از اتاق رو به رو اومدم اینجا تا به تو بگم قراره بریم ساحل تو اینطوری جوابم رو میدی عوضی
جونگکوک:حالا بخشیدهیونگ
یونگی:بخشیدم زود اماده شین داریم میریم
بعد از رفتن یونگی جونگکوک در رو بست و کلافه سرشه کرد تووگفت: موهاش اه امروزم نشد به فاکت بدم بلند شو عسلم باید بریم ساحل
هانا:باشه بانی من
بعد از یه ساعت با پسرا دم در عمارت جمع شدیم وسوار ماشین شدیم از صبح همه ی حواسم به تهیونگ بود مثل همیشه شیطونی نمیکرد سربه سر من یا هیونگاش نمیذاشت سرمو برگردوندم سمت کوکی که دیدم مثل بچه کوچولو ها سرش به خاطر اینکه خوابیده همش اینور اونور میرفت خندیدمو سرشو گذاشتم روی شونم و به بیرون از پنجره خیره شدم....
با حس دست کسی پشتت ترسیدی ولی با دیدن جونگکوک یه نفس راحت گرفتی وخودتو انداختی تو بغلش اروم بغلت کرد و موهاتو نوازش کرد
جونگکوک:عزیزم چی شده چرا گریه میکنی
هانا:.به هق هق. تهیونگ ،تهیونگ اون یه عوضیه
جونگکوک تورو از بغلش بیرون و دستاشو روی صورتت گذاشت و اشکاتو پاک کرد
جونگکوک:چرا بهم بگو
هانا:رفتم اتاقش دیدم داره با یه دختر سکس میکنه
جونگکوک:.با عصبانیت.انگار دختر بازی های اون عوضی دوباره شروع شده ولی تو ناراحت نباش پیش من جای تو خیلی امنه
هانا:ممنون کوکی جونم
اروم تورو به خودش نزدیک کرد ولباشو روی لبات گذاشت وشروع کرد به مکیدن لبات اروم چشماتو روی هم گذاشتی دستاتو دور گردنش حلقه کردی و همراهیش کردی
.از زبون تهیونگ.
وقتی رسیدم حیاط چشمامو توی حیاط چرخید با دیدن اون صحنه عصبانیتم شروع شد دستمو مشت کردم زیر لب گفتم
چرا همیشه هانا من رو تو عشق عذاب میده چرا مگه من چه گناهی کردم اشکام شروع به ریختن کرد خودمو به زور به اتاقم رسوندم نفسن بریده بود اون دختره هم رفته بود رفتم روی تختم و خودمو به زور به بی خیالی زدم و خوابیدم
.
.
.
.
.
.
.
صبح بلند شدم ودیشبو تو سرم مرور کردم خواستم از روی تخت بلند شم کخ دستای جونگکوک مانعم شد
جونگکوک:بیبیم بالاخره بیدار شد
من رو به طرف خودش برگردوند چشمای پف کردشو بسته بود و موهاش ریخته بود روی صورتش اروم موهاشو از روی صورتش کنار زدم که دستمو گرفت و من رو خوابوند خودشم روم خیمه زد
هانا:جونگکوک چیزی شده
جونگکوک:از رابطه ی اولمون چند روز میگذره نظرت چیه یکم خوش باشیم
خواست که لباشو بزاره روی لبام با صدای در متوقف شد لعنتیه زیر لب گفت و رفت در رو باز کرد با دیدن یونگی گفت:فاک تو بودی حالا چی شده
یونگی:حرف دهنتو بزن بچه جون من از استراحت زدم چند قدم از اتاق رو به رو اومدم اینجا تا به تو بگم قراره بریم ساحل تو اینطوری جوابم رو میدی عوضی
جونگکوک:حالا بخشیدهیونگ
یونگی:بخشیدم زود اماده شین داریم میریم
بعد از رفتن یونگی جونگکوک در رو بست و کلافه سرشه کرد تووگفت: موهاش اه امروزم نشد به فاکت بدم بلند شو عسلم باید بریم ساحل
هانا:باشه بانی من
بعد از یه ساعت با پسرا دم در عمارت جمع شدیم وسوار ماشین شدیم از صبح همه ی حواسم به تهیونگ بود مثل همیشه شیطونی نمیکرد سربه سر من یا هیونگاش نمیذاشت سرمو برگردوندم سمت کوکی که دیدم مثل بچه کوچولو ها سرش به خاطر اینکه خوابیده همش اینور اونور میرفت خندیدمو سرشو گذاشتم روی شونم و به بیرون از پنجره خیره شدم....
۸.۷k
۰۷ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.