مان اشفتگی
مان اشفتگی
#پارت_11
من تا خواستم برم دختر درو بست من دوبار زنگو زدم دختر درو باز کرد معلوم بود که ترسیده بود و میخواست درو ببند که پامو لای در گذاشتم و درو هول دادم که دختر اوفتاد و همین جوری میرفت عقب منم اومدم داخل و درو قفل کردم اون با
لکنت گفت ت.. تو کی هستی منم جواب دادم من من جئون جونگکوک بزرگترین مافیای کره هستم اما لازم نیست بترسی من با تو کاری ندارم که زنگ در خورد به در ی نگاهی کردم و گفتم برو درو باز کن ولی نگی که من اینجام و اسلحم رو روی سرش گذاشتم و گفتم فهمیدی دیگه حالا برو درو باز کن اونم باز با لکنت گف با... باش و بلند شد و منم پشت در قایم شدم و اون درو باز کرد که جین ازش پرسید ی مرد سیاه پوش که پرسینگ زد و یکی از دستاش خالکوبی داشت باش ندید اونم جواب داد ن که باز گف ن ندیدم دیگه و درو بسته منم گفتم خیلی خوب نشونی میدن ن که گفت حالا میشه بری منم سرم رو نزدیک گوشش کردم و گفتم اگه به کسی بگی منو دیدی خودم میام میکشمت و رفتم بیرون و زنگ زدم لئو
مکالمه)
کوک: سلام لئو
لئو: سلام ریس حالت خوب کجاین
کوک: خوبم خوبم لئو فقط ی ماشین بفرست دنبالم آدرس رو برات میفرستم
لئو: باش ریس آدرسو فقط بفرستین
پایان مکالمه
ماشین اومدو رفتیم و بسمت عمارت رفتیم تو راه همیشه به اون دختر فکر میکردم اون دختر ی چیز خاصی داشت که به عمارت رسیدیم از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل عمارت داشتم از پله ها بالا میرفتم و که باخودم گفتم اگه جین و وی بفهمن که اون دختره دروغ گفت و ب خوان از اون دختر حرف بکشن و شکنجه بدنش چی سری به اتاق کارم رفتم و لئو رو صدا زدم لئو اومد و بهش گفتم که راجع اون دختره تحقیق کن
(ویو ا.ت)
وقتی اون مرد رفت سری درو قفل کردم و به جیمین زنگ زدم
مکالمه
ا. ت: س.. سلام جی. جیمین (با لکنت میگه )
جیمین: سلام ا. ت چی شد
ا. ت: جیمین میشه تو و یونگی بیاین اینجا لطفا جیمین من میترسم
جیمین: باش باش الان میایم
پایان مکالمه
(ویو جیمین)
جیمین تازه خوابم برده که گوشیم زنگ خورد جواب دادم دیدم ا. تس ترسیده بودم و گفت که من و شوگا بریم پیشش
سری رفتم شوگا رو از خواب بیدار کردم
(ویو شوگا)
خواب بودم که جیمین بیدارم کردو گفت که ی اتفاقی برای ا. ت اوفتاد سری بلند شدم و ی لباسی پوشیدم (عکس میدم)
جیمین بعد از اینکه شوگا رو بیدار کردم رفتم و سری لباس پوشیدم (عکس میدم) و سویچ ماشین رو برداشتم و یونگی رو صدا کردم و سری راه افتادیم رسیدیم خونه ی ا. ت و زنگ درو زدم اما
ا. ت درو باز نکرده که گفتم ا. ت من و ا. ت درو باز کرد ترسیده بود وقتی منو دیدی سری بقلبم کرد و شروع به گریه کرد وقتی ا. ت رو اونجوری دیدم انگاری آسمون رو سرم خراب شد بود
یونگی وقتی ا. ت رو دیدم دلم میخواست دنیا رو براش به اتیش بکشم
#پارت_11
من تا خواستم برم دختر درو بست من دوبار زنگو زدم دختر درو باز کرد معلوم بود که ترسیده بود و میخواست درو ببند که پامو لای در گذاشتم و درو هول دادم که دختر اوفتاد و همین جوری میرفت عقب منم اومدم داخل و درو قفل کردم اون با
لکنت گفت ت.. تو کی هستی منم جواب دادم من من جئون جونگکوک بزرگترین مافیای کره هستم اما لازم نیست بترسی من با تو کاری ندارم که زنگ در خورد به در ی نگاهی کردم و گفتم برو درو باز کن ولی نگی که من اینجام و اسلحم رو روی سرش گذاشتم و گفتم فهمیدی دیگه حالا برو درو باز کن اونم باز با لکنت گف با... باش و بلند شد و منم پشت در قایم شدم و اون درو باز کرد که جین ازش پرسید ی مرد سیاه پوش که پرسینگ زد و یکی از دستاش خالکوبی داشت باش ندید اونم جواب داد ن که باز گف ن ندیدم دیگه و درو بسته منم گفتم خیلی خوب نشونی میدن ن که گفت حالا میشه بری منم سرم رو نزدیک گوشش کردم و گفتم اگه به کسی بگی منو دیدی خودم میام میکشمت و رفتم بیرون و زنگ زدم لئو
مکالمه)
کوک: سلام لئو
لئو: سلام ریس حالت خوب کجاین
کوک: خوبم خوبم لئو فقط ی ماشین بفرست دنبالم آدرس رو برات میفرستم
لئو: باش ریس آدرسو فقط بفرستین
پایان مکالمه
ماشین اومدو رفتیم و بسمت عمارت رفتیم تو راه همیشه به اون دختر فکر میکردم اون دختر ی چیز خاصی داشت که به عمارت رسیدیم از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل عمارت داشتم از پله ها بالا میرفتم و که باخودم گفتم اگه جین و وی بفهمن که اون دختره دروغ گفت و ب خوان از اون دختر حرف بکشن و شکنجه بدنش چی سری به اتاق کارم رفتم و لئو رو صدا زدم لئو اومد و بهش گفتم که راجع اون دختره تحقیق کن
(ویو ا.ت)
وقتی اون مرد رفت سری درو قفل کردم و به جیمین زنگ زدم
مکالمه
ا. ت: س.. سلام جی. جیمین (با لکنت میگه )
جیمین: سلام ا. ت چی شد
ا. ت: جیمین میشه تو و یونگی بیاین اینجا لطفا جیمین من میترسم
جیمین: باش باش الان میایم
پایان مکالمه
(ویو جیمین)
جیمین تازه خوابم برده که گوشیم زنگ خورد جواب دادم دیدم ا. تس ترسیده بودم و گفت که من و شوگا بریم پیشش
سری رفتم شوگا رو از خواب بیدار کردم
(ویو شوگا)
خواب بودم که جیمین بیدارم کردو گفت که ی اتفاقی برای ا. ت اوفتاد سری بلند شدم و ی لباسی پوشیدم (عکس میدم)
جیمین بعد از اینکه شوگا رو بیدار کردم رفتم و سری لباس پوشیدم (عکس میدم) و سویچ ماشین رو برداشتم و یونگی رو صدا کردم و سری راه افتادیم رسیدیم خونه ی ا. ت و زنگ درو زدم اما
ا. ت درو باز نکرده که گفتم ا. ت من و ا. ت درو باز کرد ترسیده بود وقتی منو دیدی سری بقلبم کرد و شروع به گریه کرد وقتی ا. ت رو اونجوری دیدم انگاری آسمون رو سرم خراب شد بود
یونگی وقتی ا. ت رو دیدم دلم میخواست دنیا رو براش به اتیش بکشم
۹.۳k
۲۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.