🤎шум моря🤎
🤎шум моря🤎
Part 29
جی هوپ آره اون ور خیابون ایستاده بود ،بهش خیره نگاه کردم که بر گشت و منو دید !
ولی همون آدم سرد بود .
پالتوی قرمز و رده های سیاه ، کلاه و سربندی که داشت به چشمای ابی که به عسلی میزد .
اون و درخشان می کرد .
فهمیدم متوجه هام شده دستاش و دیدم که مشت شدن و محکم فشرده شدن .
چونش منقبض شده بود
ولی بدون توجه به من راه شو گرفت رفت .
هه خدای من ! چی فکر کردیم چی شد .
دنبالش مثل سایه رفتم تا اینکه رسید به بندر خصوصی خودش به سمت کشتی که صاحبش جلوی کشتی
منتظر ایستاده بود نگاه کرد و باهاش حرف زد .
از دور توی سایه ها نگاهش کردم پوز خند تلخی زدم و راه مو گرفتم و برگشتم تو راه اصلی .
حالم بد بود اشکام در اومده بود ، پدر ! اون حتی سمت منم نیومد .
نزدیک غروب بود روی سکویی که به بندر خطم میشد نشسته بودم
غذاهای جیمین و خوردم و حالا کمی رامن می خوردم .
توی کیسه ای که کوک بهم داده بود ۲۰ سکه بود اون ۲۰ سکه رو نگه داشته بودم
و حالا با بقیه سکه ها برای خودم لباسای جدید خریده بودم
که از پشت صدای قدم های کسی رو شنیدم .
سرم و بر نگر دودندم تا نگاه کسی که پشتم هست بکنم .
نوشیدنی توی دستم و بایه قلوب تموم کردم که صدای
جی هوپ :اهم اوم ..
خودش بود خشکم زد ارو از جام بلند شدم و برگشتم سمتش .
که با اشاره سرش بهم فهموند دنبالش برم .
ولی چرا اومد دنبالم !؟
راه افتاد منم از پشت به صورت جدا دنبالش رفتم ار کوچه ها رد شدیم
و وارد کوچه ای شدیم که بالای مغازه ای نوشته بود 《مغازه سوسن ابی 》
چایی خونه بود .ولی چرا اینجاییم
سرم و بر گردوندم که دیدم غیبش زده
هه عادتش بود از اول میشناختم اش میدونستم چی می خواد چی نمی خواد .
وارد مغازه شدم که زنی به سمتم اومد و گفت
زن .....
Part 29
جی هوپ آره اون ور خیابون ایستاده بود ،بهش خیره نگاه کردم که بر گشت و منو دید !
ولی همون آدم سرد بود .
پالتوی قرمز و رده های سیاه ، کلاه و سربندی که داشت به چشمای ابی که به عسلی میزد .
اون و درخشان می کرد .
فهمیدم متوجه هام شده دستاش و دیدم که مشت شدن و محکم فشرده شدن .
چونش منقبض شده بود
ولی بدون توجه به من راه شو گرفت رفت .
هه خدای من ! چی فکر کردیم چی شد .
دنبالش مثل سایه رفتم تا اینکه رسید به بندر خصوصی خودش به سمت کشتی که صاحبش جلوی کشتی
منتظر ایستاده بود نگاه کرد و باهاش حرف زد .
از دور توی سایه ها نگاهش کردم پوز خند تلخی زدم و راه مو گرفتم و برگشتم تو راه اصلی .
حالم بد بود اشکام در اومده بود ، پدر ! اون حتی سمت منم نیومد .
نزدیک غروب بود روی سکویی که به بندر خطم میشد نشسته بودم
غذاهای جیمین و خوردم و حالا کمی رامن می خوردم .
توی کیسه ای که کوک بهم داده بود ۲۰ سکه بود اون ۲۰ سکه رو نگه داشته بودم
و حالا با بقیه سکه ها برای خودم لباسای جدید خریده بودم
که از پشت صدای قدم های کسی رو شنیدم .
سرم و بر نگر دودندم تا نگاه کسی که پشتم هست بکنم .
نوشیدنی توی دستم و بایه قلوب تموم کردم که صدای
جی هوپ :اهم اوم ..
خودش بود خشکم زد ارو از جام بلند شدم و برگشتم سمتش .
که با اشاره سرش بهم فهموند دنبالش برم .
ولی چرا اومد دنبالم !؟
راه افتاد منم از پشت به صورت جدا دنبالش رفتم ار کوچه ها رد شدیم
و وارد کوچه ای شدیم که بالای مغازه ای نوشته بود 《مغازه سوسن ابی 》
چایی خونه بود .ولی چرا اینجاییم
سرم و بر گردوندم که دیدم غیبش زده
هه عادتش بود از اول میشناختم اش میدونستم چی می خواد چی نمی خواد .
وارد مغازه شدم که زنی به سمتم اومد و گفت
زن .....
۶.۶k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.