باید با من حرف می زدی

باید با من حرف می زدی
من محتاج یک جمله بودم
جمله ای از تو
که مرا از آغوش زنجیرهای ننوشتن، برهاند.
باید با من حرف می زدی
تا چیزی می نوشتم
کلید ادامه ی زندگی، در حنجره ی تو بود!
در صدای تو!
تویی که در من، من را گم کرده بودی ..
دیدگاه ها (۳)

بیا باور کنیمعشق های گراندر رمان های ارزانکنار ‌خیابان‌ها فر...

باید "فراموشت کنم"،شبیه خیابانیکه بُن بستش راکوچه ای که نامش...

حدیث چشم تو گفتمدلم رفت...#مولانا

مرا اتفاقی پیر کردکه هرگز رخ نداد..ماتسوئو باشو

وقتی صدای سعید را می‌شنوی،گویی در دالانی از خاطرات گم شده ای...

میدونستی برات میمیرم میدونستی مال منی

💕وقتی که روح عشق رااینگونه عریان می کنی درواژه های شعر من گو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط