یه ویو کوچیک بدم
یه ویو کوچیک بدم
پدر مادر آیرا آمریکا بودن و جفتشون در حال کار بودن و چند سال دیگه مونده تا بازنشسته بشن و آیرا خونش رو فروخت و اومده پیش باجی تو ژاپن زندگی میکنه در واقع هم خونه هستن و فعلا باهم دوست صمیمی هستن.......
تا یک ساعت جفتتون گرفتید خوابیدید
بعد بلند شدید مثل آدم صبونه خوردید
آیرا: بریم لباس ورزشی بگیریم؟
باجی : فک نمیکردم راجبش جدی باشی
آیرا: ببین به قیافه کیوتم نگا نکن من صگ وحشیم و پاچه میگیرم
باجی : باشه بزار این صبونه از گلومون پایین بره عههههه
آیرا : هوففف باشه یه ربع بعد آیرا لباسش رو پوشید تا باهم برین بیرون ( اسلاید دو)
باجی : خوشگل شدی ولی مگه میخوای بری عروسی عمم ؟ اومد جلو و قسمت سینه ی لباس آیرا رو کشید بالا و تنظیم کرد
و بعد موهای بلند آیرا رو ریخت جلو تا روی لباسش رو بگیره
آیرا یذره قرمز شد
باجی : چرا خجالت میکشی جوجو بریم ؟؟
آیرا: اممم اوکی بریمممم
هموطور که داشتید میرفتید باجی میدید که داری با ذوق به لباسا نگا میکنی
باجی : هر کدوم خوشت اومد بگو بریم تست کنیم اوک. آیرا: اوکیه
باجی موبایلش رو در آورد و به میتسویا پیام داد : سلام داش خوبی ببین یه سفارش برات دارم یه یونیتفرم تومان برا من بدوز ولی این برای یه دختره
اندازه هم سایز مانا و لونا در نظر بگیر
( اینجا مانا و لونا همسن آیرا بودن )
میتسویا : داداش میخوای یه دختر بیاری تو تومان؟ فک نکنم مایکی قبول کنه ها
باجی : الان نمیخوام بیارمش حدودا یه دو سه ماه دیگه که یذره خودم دعوا یادش بدم
میتسویا: اوک خودت میدونی
آیرا: باجی باجییی
باجی : عاا هووومممم ؟؟
آیرا نیم ساعته دارم صدات میکنم باکی چت میکنی ( قد بلندی کرد تا مخاطب رو ببینه : عه این که میتسویا کونه!!
باجی : عه تو این مگس بنفش رو از کجا میشناسی آیرا: اون رفیق دبستانیمه دوتا خواهرم داره لونا و مانا تا چند روز پیش باهاشون صحبت میکردم
باجی : جل الخالق
آیرا :( خنده ) خب ولش این خوشگله؟؟
باجی : اون خاکستریه؟؟ +اره - قشنگه برو یه تن بزن ببین چطوریه
آیرا اونو پوشید به همراه کراپش( اسلاید سه)
تو تنش اون کراپ روش گشاد وایساد
شلواره تو پاهاش یذره اسکینی وایساد
آیرا: چطوره ؟؟ باجی: خیلی ....خیلی خوشگل شدی ذهن باجی : نه خوشگل نشده پدصگ شبیه ماه شدهههه
آیرا: نظرت چیه بگیریمش
باجی : مگه میخوای زن بگیری ؟؟ (خنده)
اوکیه بریم صندوق آیرا رو به صندوقدار: بفرمایید (کارتش رو گفت)
باجی دستت رو زد : با کارت من حساب کنیدممنون
آیرا: لبخند ملیحی زد: ممنون باجی -خواهش
به محض اینکه آیرا رسید خونه رفت جلو آینه اون کراپ مشکیه زیرش رو پوشید و رفت جلو آینه عکس بندازه( اسلاید ۴)
باجی : باشه باشه آروم باشش
آیرا: من اینجوریم چیز جدید بخرم بایدد عکس بندازم
پدر مادر آیرا آمریکا بودن و جفتشون در حال کار بودن و چند سال دیگه مونده تا بازنشسته بشن و آیرا خونش رو فروخت و اومده پیش باجی تو ژاپن زندگی میکنه در واقع هم خونه هستن و فعلا باهم دوست صمیمی هستن.......
تا یک ساعت جفتتون گرفتید خوابیدید
بعد بلند شدید مثل آدم صبونه خوردید
آیرا: بریم لباس ورزشی بگیریم؟
باجی : فک نمیکردم راجبش جدی باشی
آیرا: ببین به قیافه کیوتم نگا نکن من صگ وحشیم و پاچه میگیرم
باجی : باشه بزار این صبونه از گلومون پایین بره عههههه
آیرا : هوففف باشه یه ربع بعد آیرا لباسش رو پوشید تا باهم برین بیرون ( اسلاید دو)
باجی : خوشگل شدی ولی مگه میخوای بری عروسی عمم ؟ اومد جلو و قسمت سینه ی لباس آیرا رو کشید بالا و تنظیم کرد
و بعد موهای بلند آیرا رو ریخت جلو تا روی لباسش رو بگیره
آیرا یذره قرمز شد
باجی : چرا خجالت میکشی جوجو بریم ؟؟
آیرا: اممم اوکی بریمممم
هموطور که داشتید میرفتید باجی میدید که داری با ذوق به لباسا نگا میکنی
باجی : هر کدوم خوشت اومد بگو بریم تست کنیم اوک. آیرا: اوکیه
باجی موبایلش رو در آورد و به میتسویا پیام داد : سلام داش خوبی ببین یه سفارش برات دارم یه یونیتفرم تومان برا من بدوز ولی این برای یه دختره
اندازه هم سایز مانا و لونا در نظر بگیر
( اینجا مانا و لونا همسن آیرا بودن )
میتسویا : داداش میخوای یه دختر بیاری تو تومان؟ فک نکنم مایکی قبول کنه ها
باجی : الان نمیخوام بیارمش حدودا یه دو سه ماه دیگه که یذره خودم دعوا یادش بدم
میتسویا: اوک خودت میدونی
آیرا: باجی باجییی
باجی : عاا هووومممم ؟؟
آیرا نیم ساعته دارم صدات میکنم باکی چت میکنی ( قد بلندی کرد تا مخاطب رو ببینه : عه این که میتسویا کونه!!
باجی : عه تو این مگس بنفش رو از کجا میشناسی آیرا: اون رفیق دبستانیمه دوتا خواهرم داره لونا و مانا تا چند روز پیش باهاشون صحبت میکردم
باجی : جل الخالق
آیرا :( خنده ) خب ولش این خوشگله؟؟
باجی : اون خاکستریه؟؟ +اره - قشنگه برو یه تن بزن ببین چطوریه
آیرا اونو پوشید به همراه کراپش( اسلاید سه)
تو تنش اون کراپ روش گشاد وایساد
شلواره تو پاهاش یذره اسکینی وایساد
آیرا: چطوره ؟؟ باجی: خیلی ....خیلی خوشگل شدی ذهن باجی : نه خوشگل نشده پدصگ شبیه ماه شدهههه
آیرا: نظرت چیه بگیریمش
باجی : مگه میخوای زن بگیری ؟؟ (خنده)
اوکیه بریم صندوق آیرا رو به صندوقدار: بفرمایید (کارتش رو گفت)
باجی دستت رو زد : با کارت من حساب کنیدممنون
آیرا: لبخند ملیحی زد: ممنون باجی -خواهش
به محض اینکه آیرا رسید خونه رفت جلو آینه اون کراپ مشکیه زیرش رو پوشید و رفت جلو آینه عکس بندازه( اسلاید ۴)
باجی : باشه باشه آروم باشش
آیرا: من اینجوریم چیز جدید بخرم بایدد عکس بندازم
۳.۵k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.