شب را

شب را
تا صبح
مهمان کوچه­‌های بارانی خواهم بود

و برگ برگِ دفتر غمگینم را
در باران خواهم شست...
آن گاه، شعر تازه‌­ام را
ـ که شعر شعرهایم خواهد بود ـ
با دست‌­های شاعرانه‌­ی تو،
بر دفتری که خالی است
خواهم نوشت...
ای نام تو!
تغزلِ دیرینم، در باران!
یک شب هوای گریه
یک شب هوای فریاد
امشب دلم هوای تو را کرده است.
#حسین_منزوی
دیدگاه ها (۴)

با جرعه ای ز بوی تو از خویش می روَمآه ای شراب کهنه که در ساغ...

تمامِ تو امشب با من نیستو من تمامِ تو را می خواهمتمام که نبا...

خیلی سال بود که می شناختمش ‌...خیلی سال بود که رفیق بودیم .....

تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی همت کن و بگو؛" ماهی‌ها، حوضشان...

سلام!حال همه ما خوب استملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی...

عطر پیچکهای گیسویت مراهمچنان پروانه بازی می دهدباغ سرسبز نگا...

ناهید کبیری

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط