حس و حال این روزهایم مثل مرد آینه فروشیست که از بخت ب

حس و حالِ این روزهایم مثلِ مردِ آینه فروشیست که از بختِ بدش آینه فروشِ شهرِ کوران شده است.
نه آینه هایش فروش میرود و نه کسی او را می بیند.

حس و حالِ این روزهایم مثل پدریست که ماه ها از کارش اخراج شده و او هر روز صبحِ زود بر حسبِ عادت از خواب بیدار می شود و از خانه بیرون می رود. به کجا اما نمیداند.

حس و حال این روزهایم مثلِ جاروکشیست که در محلّه ی سُپوران کار میکند و خسته است از آدم ها و خسته از جواب دادنِ سلامِ رهگذران.
خسته است از کوچه و خیابان های تکراری که نه بادی بر این کوچه و خیابان ها می وزد و نه بارانی
خسته است... خسته از مردمِ خواب قصّه گفتن
و زیرِ درختِ کاج ، در هر رکعت از نماز ، هزاران بار مُردن
و هر روز از خود پرسیدن که :
‎راستی سهم ما از یک حیاط سبز چه بود؟
‎راستی سهم ما از پنجره هامان چه بود؟
و چرا دیگر عشق پشتِ پنجره هامان سوت نمی زند؟

#علیرضا_بهجتی
دیدگاه ها (۲)

‏ینی بدتر از اون "جون دلمی" که‏تبدیل میشه به "بله، بفرمایید"...

به عنوان کسی که دوستت دارداز تو فقط یک چیز می خواهمبا من جور...

سلام!حال همه ما خوب استملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط