چند سالی است که تکلیف دلم روشن نیست

چند سالی است که تکلیف دلم روشن نیست
جا به اندازه تنهایی من در من نیست

چشم می دوزم در چشم رفیقانی که
عشق در باورشان قد سر سوزن نیست

دست برداشتم از عشق که هر دستِ سلام
لمس آرامش سردی است که در آهن نیست

حسّ بی قاعده عقل و جنون با من بود
درک این حال به هم ریخته تقریباً نیست

سالها بود از این فاصله می ترسیدم
که به کوتاهی دل کندن و دل بستن نیست

رفتم از دست و به آغوش خودم بر گشتم
جا به اندازه تنهایی من در من نیست




#عبدالجبار_کاکایی
دیدگاه ها (۱)

نیست در شهر نگاری که دل ما ببردبختم ار یار شود رختم از این ج...

اکنون که میل دوست به با من نشستن استتقدیر من چو گرد به دامن ...

شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کنگریه کن پس شانه ی مردانه...

من کیم؟ فرمانروایی ناامید از لشکرشبی سپاهی از سپاهی بی تفاوت...

..love or lust.. Part28

Dark Blood p3

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط