چند سالی است که تکلیف دلم روشن نیست
چند سالی است که تکلیف دلم روشن نیست
جا به اندازه تنهایی من در من نیست
چشم می دوزم در چشم رفیقانی که
عشق در باورشان قد سر سوزن نیست
دست برداشتم از عشق که هر دستِ سلام
لمس آرامش سردی است که در آهن نیست
حسّ بی قاعده عقل و جنون با من بود
درک این حال به هم ریخته تقریباً نیست
سالها بود از این فاصله می ترسیدم
که به کوتاهی دل کندن و دل بستن نیست
رفتم از دست و به آغوش خودم بر گشتم
جا به اندازه تنهایی من در من نیست
#عبدالجبار_کاکایی
جا به اندازه تنهایی من در من نیست
چشم می دوزم در چشم رفیقانی که
عشق در باورشان قد سر سوزن نیست
دست برداشتم از عشق که هر دستِ سلام
لمس آرامش سردی است که در آهن نیست
حسّ بی قاعده عقل و جنون با من بود
درک این حال به هم ریخته تقریباً نیست
سالها بود از این فاصله می ترسیدم
که به کوتاهی دل کندن و دل بستن نیست
رفتم از دست و به آغوش خودم بر گشتم
جا به اندازه تنهایی من در من نیست
#عبدالجبار_کاکایی
- ۱.۸k
- ۲۷ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط