خوناشامکوچولو

#خوناشام_کوچولو
ادامه پارت49
ویو روز اتفاق
از صبح حس میکردم یکی دنبالمونه و حس خوبی نداشتیم سوار ماشین شدیم و من و لیا و کوک و ته ته با هم بودیم قرار شد یه سر بریم پاساژ تا چند تا لباس و وسیله بگیرن و بعدش بریم فروشگاه تا مواد غذایی و خوراکی بگیریم وقتی تو پاساژ بودیم قشنگ حس کردم یکی نزدیکشون شد سریع برگشتم و انگار اونی که پشتمون بود یهو غیب شد کارمون توو پاساژ تموم شد و رفیتم فروشگاه تا اومدیم وارد فروشگاه شیم دونفر به سمت کوک و ته ته دویدن یه چیزی دستشون بود او..اون چاقو بود! بادیدن چاقو منو لیا یه جیغ بلند کشیدیم لیا سریع ته ته رو بغل کرد و منم خودم رو انداختم جلو کوک لیا بازوی سمت راستش زخم شد و ولی من چاقو تو شکممه یعنی دارن درست میبینم نفسام سنگین شد و تاریکی....
ویو کوک
همه چی تو یه لحظه اتفاق افتاد تو شک بودم لیا و ا.ت جفتشون چاقو خوردن ولی ا.ت چاقو تو ش..شکمش بود چند لحظه بعد از اینکه چاقو وارد بدنش شد تو بغلم بی هوش شد اشک تو چشام جمع شده خمه دورنون رو گرفته بودن پلیس اونجا بود اون دو نفر رو سریع قبل اینکه فرار کنن گرفتن و سریع با آمبولانس تماس گرفتن لیا با دیدین ا.ت خودش رو فراموش کرده بود و ته ته برای اینکه یکم جلو خون ریزی لیا رو بگیره پیراهنشو دور بازی لیا پیچیده بود
=ا.ت پاشو چیشد یهو دختر پاشووووووو
_ا.ت دخترم خوناشام کوچولو م پاشو منو نترسون
~ا.ت چشماتو باز کن
=ا.تتتتت(که بهو بیهوش شد)
~لیااااا چیشدددددد
_لیا لیاااا
_ا.تم لیا چشماتون رو باز کنید لطفااااااااا
آمبولانس اومد و سریع ا.ت و لیا رو انتفال دادن وقتی رسیدم بیمارستان سریع ا.ت و لیا رو برن اتاق عمل در اتاق منتظر بودیم به اعضا و پدر مادر ا.ت و لیا زنگ زدین و گفتین بیان
دکتر اومد بیرون
(
دیدگاه ها (۰)

#خوناشام_کوچولو ادامه پارت 49(علامت دکتر^)^همراه بیمار ها شم...

#خوناشام_کوچولو پارت پایانیروز سالگرد اولین روز رابطمون ازمو...

#خوناشام_کوچولو پارت49ویو لیا شب شد اعضا بیدار شدن و اومدن و...

#خوناشام_کوچولو ادامه پارت 48+(سری به نشونه تایید تکون داد) ...

ویو ا،ت صبح از خواب پاشدم رفتم دست و صورتمو شستم کارای لازم ...

پارت ۹۴ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط