اسارتدرزندانفرشته

اسارت‌درزندان‌فرشته:)...
Part Five(5)
~~~~~~~~~~~~~
به سمت جعبه ابزار رفتمو یه انبردست آوردم.
_ اون بیش از حد گیر می‌ده!
_ چون تو پسری!
کلافه کیسه بکسو وصل کردم.
_ مشکلش با پسرا چیه؟
_ خیلی خوبه که سوالتو کلی پرسیدی!
با همون حالت خنثی گفتم.
_ حالا این سوال خوب لایق جواب نیست؟!
تو این ٢ ماه تقریبا مود و قوانین باند دستم اومده. با تمرین‌های سومی قدم از ١٧٠ به ١٨٠ و وزنم به ٩٠ رسیده. سومی اونقدرها هم آدم سختگیری نیست؛ اما بشدت جدی است! پس قطعا یه سوال جدی می‌تونه یه جواب واقعی ازش بگیره.
_ اون از اول که انقد قوی و ثروتمند نبوده! توی یه خانواده متوسط به دنیا اومد؛ ولی تو ١٣ سالگی خانوادشو از دست داد و برده این مافیا و اون مافیا شد. بعد یه مدت آدم کشی یاد گرفت و با قمار کرد. در نهایت به اینجا رسید....
_ خب الان چه ربطی به پسرا داره؟
زد پس کلم؛ اما محکم نبود.
_ خب بزار گوهمو بخورم بعد زر بزن!
_ ببخشید.
ادامه داد.
_ بعد یه مدت عاشق شد. عاشق یه مرد سطح پایین. کریستینا به اون کمک کرد تا روی پاهاش وایسه. کمک کرد قدرت بگیره؛ ولی اون نمک خورد و نمکدون شکست!
این جمله تو باند ما به معنیِ خیانت بود.
_ کریستینا نکشتش؟
_ اون نمی‌تونست... اون دلباخته بود و نمی‌تونست بهش آسیب بزنه و اینطوری بود که اجازه نداد دیگه مردی وارد باندمون شه.
به فکر فرو رفتم. سومی می‌دونست که به چی فک می‌کنم. پس جواب سوال توی ذهنمو داد.
_ همه عاشق کریستینا می‌شدن اما تو نشدی و کریس از بابت تو مطمئن شد که فقط خدمتگذارش خواهی بود!
لبخند زدم و به سومی خیره شدم.
_ دخترا هیچ چیزی برای من ندارن. اونا فقط موجودات متحرک و غیرقابل پیش‌بینی هستن. بدرد من نمی‌خورن.
با دست به شونم زد.
_ آفرین! به همین عقیده ادامه بده!
جی‌آ در باشگاه باز کرد.
_ ته ته! کریستینا گفته برو اتاقش!
ته ته؟ آره دخترا می‌گن تهیونگ زیادی درازه پس با ته یا ته ته خلاصش کردن. من به سمت در حرکت کردم. سومی هم خواست دنبالم بیاد؛ اما جی‌آ گفت باید یه کاری انجام بده و من باید تنها برم. درواقع یه جور نخود سیا بود.
رفتم در اتاقش و در زدم.
_ اگه تهیونگی بیا تو!
درو باز کردم.
_ بله خانم با من کار داشتین؟
.
.
فقط نقطه استاپش! دوستان من برا مدرسه می‌رم و تابستون میام مشکلی ندارین برم بیان ادامش بدم یا با یه پایان غم انگیز تمومش کنم؟
.
پیج اصلی
@shuka_army
دیدگاه ها (۴)

اسارت‌درزندان‌فرشته:)...Part Six(6)~~~~~~~~~~~~~~روی صندلی ن...

امروز سالگرد این خبره... «مونبین عضو آسترو توسط منیجر در خان...

اسارت‌درزندان‌فرشته:)...Part Four(4)~~~~~~~~~~~~~~وقتی چشمام...

اسارت‌درزندان‌فرشته:)...Part Three(3)~~~~~~~~~~~~~~~~بلند شد...

سلامممممم😭🌷🌷🌷اقای ××: ات بلاخره فهمید؟ته: اره همه چیز رو فهم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط