فیک کوک ( امید عشق) پارت ۱۷
از زبان جونگ کوک :
اه این دختره منو جذب خودش میکرد من مطمئن بودم که عاشقش شدم
از زبان ا/ت :
خیلی داشت بهمون خوش میگذشت که هردومون نفس کم آوردیم و از هم جدا شدیم جونگ کوک گفت : حالا فهمیدی چقدر دوستت دارم یا کار دیگه ای هم لازمه ؟
گفتم : فهمیدم دوست دارم
گفت : منم دوست دارم
از هم جدا شدیم جونگ کوک گفت : ا/ت بیا صبحانه آمادست
گفتم : باشه اومدم رفتیم سر میز و داشتیم غذا میخوردیم که جونگ کوک غذاش تموم شد بشقابشو گذاشت کنار و داشت به من نگاه میکرد و
گفت : من باید برم شرکت میتونی تنها بمونی ؟
این جمله رو که گفت ، میخواست بلند بشه که من گفتم : آره عشقم
ای کاش اون موقع میمردم و همچین حرفی نمی زدم
همونجا از حرف من خشکش زده بود منم لپام از خجالت سرخ شده بود سرشو برگردوند سمتم و یاهم چشم توچشم شده بودیم گفت : تو الان به..من..چی گفتی ؟
با خجالت توی صدام گفتم : ببخشید از دهنم پرید
اومد سمتم و دستمو گرفت و بلندم کرد و منو چسبوند به دیوار فکر کنم فقط دو میلی متر فاصله داشتیم
به طور آرومی بهم گفت : نباید عذر خواهی کنی .
گفتم : پس چیکار کنم ؟
گفت : از این به بعد منو این طوری صدا کن
از این حرفش شوکه شده بودم سرشو داشت میاورد نزدیک که خیلی سریع دستمو دور گردنش انداختم و لباشو محکم به لبام چسبوندم و هیچ کدوم ، هیچ حرکتی نمی کردیم که بعد ۳ ثانیه از جداشدم و
با لبخند بهش گفتم : زود از شرکت بیا..عشقم
بهم لبخند زد و رفت طبقه ی بالا تا آماده بشه ....
___________________________________________
مرسی که خوندی 😘💜💜
بچه ها میدونم حمایتم میکنید ولی این پست شرط داره ولی فقط برای این پست هست
لایک = ۱۵
کامنت = ۷
خداییش شرط رو کم نذاشتم ؟ لطفا عمل کنید هرچی زود تر شرط هارو برسونید زودتر میزارم 🤟🙃
اه این دختره منو جذب خودش میکرد من مطمئن بودم که عاشقش شدم
از زبان ا/ت :
خیلی داشت بهمون خوش میگذشت که هردومون نفس کم آوردیم و از هم جدا شدیم جونگ کوک گفت : حالا فهمیدی چقدر دوستت دارم یا کار دیگه ای هم لازمه ؟
گفتم : فهمیدم دوست دارم
گفت : منم دوست دارم
از هم جدا شدیم جونگ کوک گفت : ا/ت بیا صبحانه آمادست
گفتم : باشه اومدم رفتیم سر میز و داشتیم غذا میخوردیم که جونگ کوک غذاش تموم شد بشقابشو گذاشت کنار و داشت به من نگاه میکرد و
گفت : من باید برم شرکت میتونی تنها بمونی ؟
این جمله رو که گفت ، میخواست بلند بشه که من گفتم : آره عشقم
ای کاش اون موقع میمردم و همچین حرفی نمی زدم
همونجا از حرف من خشکش زده بود منم لپام از خجالت سرخ شده بود سرشو برگردوند سمتم و یاهم چشم توچشم شده بودیم گفت : تو الان به..من..چی گفتی ؟
با خجالت توی صدام گفتم : ببخشید از دهنم پرید
اومد سمتم و دستمو گرفت و بلندم کرد و منو چسبوند به دیوار فکر کنم فقط دو میلی متر فاصله داشتیم
به طور آرومی بهم گفت : نباید عذر خواهی کنی .
گفتم : پس چیکار کنم ؟
گفت : از این به بعد منو این طوری صدا کن
از این حرفش شوکه شده بودم سرشو داشت میاورد نزدیک که خیلی سریع دستمو دور گردنش انداختم و لباشو محکم به لبام چسبوندم و هیچ کدوم ، هیچ حرکتی نمی کردیم که بعد ۳ ثانیه از جداشدم و
با لبخند بهش گفتم : زود از شرکت بیا..عشقم
بهم لبخند زد و رفت طبقه ی بالا تا آماده بشه ....
___________________________________________
مرسی که خوندی 😘💜💜
بچه ها میدونم حمایتم میکنید ولی این پست شرط داره ولی فقط برای این پست هست
لایک = ۱۵
کامنت = ۷
خداییش شرط رو کم نذاشتم ؟ لطفا عمل کنید هرچی زود تر شرط هارو برسونید زودتر میزارم 🤟🙃
۲.۸k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.