فیک کوک ( امید عشق ) پارن ۱۸
از زبات ا/ت :
داشتم ظرف هارو جمع میکردم از روی میز که جونگ کوک با کت و شلوار مشکیش اومد پایین
خیلی خوشتیپ شده بود انگار هرچی با لباس های جدید میدیدمش بیشتر جذبش میشدم همینجوری بهش زل زده بودم دست خودم نبود یکدفعه
گفت : خیلی خوشتیپ شدم که بهم زل زدی نه ؟
به خودم اومدم و گفتم : چی..نه نه !!!
بهم پوزخند زد و گفت : من دیگه میرم خدافظ
گفتم : خدافظ
رفت و من موندم و این خونه ظرف هارو جمع کردم و گذاشتم توی سینک و شستمشون و خشکشون کردم تازه اومدم توی این خونه برای همین نمیدونستم جاشون کجاست برای همین ظرف هارو گذاشتم روی میز که وقتی جونگ کوک برگشت خودش بزاره سرجاشون
رفتم نشستم روی مبل تلویزیون رو روشن کردم تصمیم گرفتم گیم بازی کنم رفتم دسته ی گیم رو آوردم و شروع کردم به بازی کردن بعد یک ساعت بازی کردن ، یاد جونگ کوک افتادم که کی میاد رفتم ساعت رو دیدم
ساعت ۲ و نیم بعد از ظهر بود جونگ کوک ساعت ۴ برمیگرده حوصله ام سر رفته بود از گیم بازی هم خسته شده بودم گوشی هم که جونگ کوک ازم گرفت پس بهترین کار این بود که بخوابم رفتم طبقه ی بالا و گرفتم خوابیدم
۲ ساعت بعد :
از زبان جونگ کوک :
توی اتاقم توی شرکت بودم کارام تموم شده بود ولی همنوز یکم وقت داشتم تا تعطیل شدن شرکت
یک فکری به سرم زد وقتی رفتم خونه یک جوری ت/ت سوپرایز کنم من حتی دوسال پیش هم سوپرایزش نکردم هرچی فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید برای همین رفتم اتاق تهیونگ تا از اون کمک بگیرم
اون توی این چیزا استاده بدون در زدن رفتم داخل اتاقش با تعجب گفت : باز چیشده که بدون در زدن اومدی ؟
گفتم : تهیونگ میخوام ا/ت رو سوپرایز کنم ولی نمی دونم چطوری
گفت : واقعا نمی دونی ؟ خیلی سادس
گفتم : منو نبر زیر سوال حالا بگو
گفت : ببرش شهربازی
گفتم : خب اونجوری که دیگه سوپرایز نیست
با خونسردی کامل گفت : خو بهش نگو که میخوای ببریش شهربازی
با اینکه نفهمیده بودم حرفش رو تایید و ازش تشکر کردم از شرکت خارج شدم و رفتم توی ماشین نشستم سعی کردم از حرف های تهیونگ سر در بیارم....
____________________________________________
بچه ها با اینکه شرط لایک رو نرسوندین پارت بعدشو گذاشتم . ممنونم که خوندی 😘💜💜 و مرسی که حمایتم میکنی 🥺🥺
داشتم ظرف هارو جمع میکردم از روی میز که جونگ کوک با کت و شلوار مشکیش اومد پایین
خیلی خوشتیپ شده بود انگار هرچی با لباس های جدید میدیدمش بیشتر جذبش میشدم همینجوری بهش زل زده بودم دست خودم نبود یکدفعه
گفت : خیلی خوشتیپ شدم که بهم زل زدی نه ؟
به خودم اومدم و گفتم : چی..نه نه !!!
بهم پوزخند زد و گفت : من دیگه میرم خدافظ
گفتم : خدافظ
رفت و من موندم و این خونه ظرف هارو جمع کردم و گذاشتم توی سینک و شستمشون و خشکشون کردم تازه اومدم توی این خونه برای همین نمیدونستم جاشون کجاست برای همین ظرف هارو گذاشتم روی میز که وقتی جونگ کوک برگشت خودش بزاره سرجاشون
رفتم نشستم روی مبل تلویزیون رو روشن کردم تصمیم گرفتم گیم بازی کنم رفتم دسته ی گیم رو آوردم و شروع کردم به بازی کردن بعد یک ساعت بازی کردن ، یاد جونگ کوک افتادم که کی میاد رفتم ساعت رو دیدم
ساعت ۲ و نیم بعد از ظهر بود جونگ کوک ساعت ۴ برمیگرده حوصله ام سر رفته بود از گیم بازی هم خسته شده بودم گوشی هم که جونگ کوک ازم گرفت پس بهترین کار این بود که بخوابم رفتم طبقه ی بالا و گرفتم خوابیدم
۲ ساعت بعد :
از زبان جونگ کوک :
توی اتاقم توی شرکت بودم کارام تموم شده بود ولی همنوز یکم وقت داشتم تا تعطیل شدن شرکت
یک فکری به سرم زد وقتی رفتم خونه یک جوری ت/ت سوپرایز کنم من حتی دوسال پیش هم سوپرایزش نکردم هرچی فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید برای همین رفتم اتاق تهیونگ تا از اون کمک بگیرم
اون توی این چیزا استاده بدون در زدن رفتم داخل اتاقش با تعجب گفت : باز چیشده که بدون در زدن اومدی ؟
گفتم : تهیونگ میخوام ا/ت رو سوپرایز کنم ولی نمی دونم چطوری
گفت : واقعا نمی دونی ؟ خیلی سادس
گفتم : منو نبر زیر سوال حالا بگو
گفت : ببرش شهربازی
گفتم : خب اونجوری که دیگه سوپرایز نیست
با خونسردی کامل گفت : خو بهش نگو که میخوای ببریش شهربازی
با اینکه نفهمیده بودم حرفش رو تایید و ازش تشکر کردم از شرکت خارج شدم و رفتم توی ماشین نشستم سعی کردم از حرف های تهیونگ سر در بیارم....
____________________________________________
بچه ها با اینکه شرط لایک رو نرسوندین پارت بعدشو گذاشتم . ممنونم که خوندی 😘💜💜 و مرسی که حمایتم میکنی 🥺🥺
۳.۵k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.