انقد مغزم دردهک هیچی نمی تراوه بیرونانگاری ی تصادف شد

انقدِ مغزم درده،کِ هیچی نمی تراوه بیرون،انگاری ی تصادف شده لابِ لایِ جادهء شلوغ مغزمو،این درده شدید،ازن جا نشاءت میگیره..
بین این تصادف انگار جنگِ و سرم شده میدون جنگ،گاهی دلم میخاد جمجمو از تو سرم درارمُ،پرتِ زمین کنم تا محتویاتش پخش شه.
تا شاید اروم بگیره
تاشاید ساکت شه..





_خب کاکتوسام گاهی دلشون بغل میخواد.〰






۱۹:۱۹
دیدگاه ها (۱)

بغض‌میکنم ازون بغضا،وسطِ خنده هایِ بقیه،بی دلیل دلم میگیره ن...

همیشه میومد رو همون نمیکت همیشگی انگار دیگ‌همه میدونستن اونج...

اومدم بخوابم،دیدم خیلی قشنگِ،شاید تو عکس معلوم نشه چقد گردُ ...

_او‌را‌ سِ باره میکشتند+چگونه؟_با انکارِ رنجش.GN🌕

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط