بغض میکنم ازون بغضا،وسطِ خنده هایِ بقیه،بی دلیل دلم میگیر
بغضمیکنم ازون بغضا،وسطِ خنده هایِ بقیه،بی دلیل دلم میگیره نمیخام شلوغ باشه دورم، میدونی عادت کردم وقتی ک دارم خفه میشم حتی اگه وسطِ جشن تولد خودمم۰ باشم برم یه گوشه تاریک..
وقتایی ک دلم بی دلیل از بقیه میگیره،خیلی وقته از خودم دلگیرم،خیلی وقته خودمو نمیشناسمش
سکوتِ پرصدامُ کسی نمیشنوه،خفه شدم تو فریادایِ بلند،اونقدر بلند کِ دیگ نایِ داد زدن برام نمونده.
مجبور میشم نقابی که دوختم به صورتمو از ته بکنمُ بگم خستم از این تظاهری ک دارم به دوش میکشم،از نقابِ الکی ..
خستم..
نه کِ خستگیم سرِ دلگیری باشهها نه..
شاید دلگیریا سرِ این خستگیو بیشتر ازین کِ هست میکنه..
شایدم یکم راهو طولانی تر..
ولی میدونی مابینِ این بغضُ دلگیری میشینی وسطِ فکرام یجور عجیب کِ یعنی الان چجوره؟خودش،حالش..
و من گم تر میشم تو حسی ک نمیتونم جاش بدم تو هیچ چارچوبیُ اسمی براش بزارم..
حسی کِ نمفهممش،نمیفهمیش..
'بدتر از گریه کردن وسطِ کلاسُ الکی تو کیفُ دید زدن میدونی چیه؟
بغض کردن وسطِ جمعی کِ صدایِ خندشون گوشِ فلکُ کر کردست'"
سرگیجه و سر درد کلافه کننده..
گمو خسته..
وقتایی ک دلم بی دلیل از بقیه میگیره،خیلی وقته از خودم دلگیرم،خیلی وقته خودمو نمیشناسمش
سکوتِ پرصدامُ کسی نمیشنوه،خفه شدم تو فریادایِ بلند،اونقدر بلند کِ دیگ نایِ داد زدن برام نمونده.
مجبور میشم نقابی که دوختم به صورتمو از ته بکنمُ بگم خستم از این تظاهری ک دارم به دوش میکشم،از نقابِ الکی ..
خستم..
نه کِ خستگیم سرِ دلگیری باشهها نه..
شاید دلگیریا سرِ این خستگیو بیشتر ازین کِ هست میکنه..
شایدم یکم راهو طولانی تر..
ولی میدونی مابینِ این بغضُ دلگیری میشینی وسطِ فکرام یجور عجیب کِ یعنی الان چجوره؟خودش،حالش..
و من گم تر میشم تو حسی ک نمیتونم جاش بدم تو هیچ چارچوبیُ اسمی براش بزارم..
حسی کِ نمفهممش،نمیفهمیش..
'بدتر از گریه کردن وسطِ کلاسُ الکی تو کیفُ دید زدن میدونی چیه؟
بغض کردن وسطِ جمعی کِ صدایِ خندشون گوشِ فلکُ کر کردست'"
سرگیجه و سر درد کلافه کننده..
گمو خسته..
۱۷.۸k
۰۶ تیر ۱۴۰۰