«مال باخته³» 𝑻𝒐𝒌𝒚𝒐 𝑹𝒆𝒗𝒆𝒏𝒈𝒆𝒓𝒔
ـــــــــــــــــــــــᵥₑgₑₜₐbₗₑ ₛₑₗₗₑᵣ gᵢᵣₗــــــــــــــــــــــــ
جولی:«ولم کن مردیکه!بزار برم!!»
نیشخند زدم:«ولت کنم؟تازه الان اولشه بیا یکم خوشبگذرونیم~»
بزور از پله ها اوردمش پایین و به سمت ماشین که یکم با مدرسه فاصله داشت رفتم.
جولی که دید دیگه تو مدرسه نیستیم شروع کرد به لگد زدن به من و زمین.
جولی:«داری منو کجا میبری..؟؟»
ته صداش میتونستم ترسی که بخاطر من بود رو بچشم. معلومه!کسی که منو عصبانی کنه اینجوری میترسه!
ریندو:«میخوایم یکم دور بزنیم!»
جولی:«چ..چی؟؟..منظو_»
قبل از اینکه بخواد حرفشو کامل بزنه پرتش کردم پشت ماشین و در رو بستم.سوار ماشین شدم و به جولی که با ترس و اخم داشت نگاه میکرد نگاه کردم.
نیشخند زدم:«سفت بچسب بچه»
ماشین رو روشن کردم با تمام قدرتم روی پدال فشار اوردم که باعث شد ماشین با بیشترین سرعتش شروع کنه به جلو رفتن. با همونس سرعت رفتم سمت خیابونی که همیشه خلوت بود.
جولی:«یکم..ا..اروم تر برو..داره حالم بهم میخوره»
ریندو:«اروم؟هنوز اولشه ..قراره کلی خوشبگذرونیم!»
جولی با چشمای گشاد شده بهم نگاه کرد خواست اعتراض کنه که شروع کردم با همون سرعتم چرخیدن دور یه نقطه فرضی.
جولی:«درای چیکار میکنی؟؟؟ میخوای به کشتنمون بدی؟؟!»
لبخند زدم:«کی میدونه شاید!»
با این حرفم بدن جولی ترسید..بهش پوزخند زدم و به جلو خیره شدم و هیمنطوری میچریخدم که احساس کردم یکی دستشو گذاشته روی شونه ام
:«ل..لطفا وایستا...حالم..د...داره بهم میخوره.»
جولی بود
بهش نگاه کردم..رنگ و روش پریده بود..عرق کرده بود چشماش پر از خستگی بود.
اه کشیدم.
ریندو:«باشه الان وایمیستم..به نفعته ماشینمو به گند نکشی وگرنه من میدونم با تو!»
دنده رو عوض کردم و ماشین رو یه گوشه پارک کردم. به محض اینکه ماشین رو خاموش کردم جولی از ماشین اومد بیرون و یه گوشه نشست و دستش رو گذاشت رو پیشونیش.
از ماشین پیاده شدم و دست به سینه بهش نگاه کردم.
جولی با صدایی که از زمزمه تنش بیشتر بود گفت:«سرم گیج میره..حالت استفراغ دارم و چشمام سیاهی میبینه»
اروم اه کشیدم و از عقب ماشین یهبطری اب معدنی دراوردم؛ به سمتش رفتم و اروم دادم دستش.
ریندو:«بخور..حالت رو بهتر میکنه.»
جولی بطری رو ازم گرفت و دو جرعه ازش خورد و بعد بطری رو کنارش روی زمین گذاشت.
ازش فاصله گرفتم و روبروش وایستادم تا به ماشین تکیه بدم و بتونم تحت نظر داشته باشمش.
بعد از حدودا پنج دقیقه رو بهش گفتم:«بهتری؟بریم؟»
جولی اروم سرش رو تکون داد. بلند و سوار ماشین شد.
اروم سرمو تکون دادم و سوار ماشین شدم.
ماشین رو روشن کردم و به سمت مقر بونتن راه افتادم..
ـــــــــــــــــــــــᵥₑgₑₜₐbₗₑ ₛₑₗₗₑᵣ gᵢᵣₗــــــــــــــــــــــــ
امیدوارم خوشتون اومده باشه!
یلداتون مبارک!! امیدوارم با خانواده بهتون خوش بگذره~
اثری از #دخترک_سبزی_فروش
حمایت یادتون نره~~
*کپی نکنین وگرنه جولی با جفتک هاش نابودتون میکنه!*
بای بای
#ریندو_هایتانی
#بونتن
#فنفیک
بای بای
جولی:«ولم کن مردیکه!بزار برم!!»
نیشخند زدم:«ولت کنم؟تازه الان اولشه بیا یکم خوشبگذرونیم~»
بزور از پله ها اوردمش پایین و به سمت ماشین که یکم با مدرسه فاصله داشت رفتم.
جولی که دید دیگه تو مدرسه نیستیم شروع کرد به لگد زدن به من و زمین.
جولی:«داری منو کجا میبری..؟؟»
ته صداش میتونستم ترسی که بخاطر من بود رو بچشم. معلومه!کسی که منو عصبانی کنه اینجوری میترسه!
ریندو:«میخوایم یکم دور بزنیم!»
جولی:«چ..چی؟؟..منظو_»
قبل از اینکه بخواد حرفشو کامل بزنه پرتش کردم پشت ماشین و در رو بستم.سوار ماشین شدم و به جولی که با ترس و اخم داشت نگاه میکرد نگاه کردم.
نیشخند زدم:«سفت بچسب بچه»
ماشین رو روشن کردم با تمام قدرتم روی پدال فشار اوردم که باعث شد ماشین با بیشترین سرعتش شروع کنه به جلو رفتن. با همونس سرعت رفتم سمت خیابونی که همیشه خلوت بود.
جولی:«یکم..ا..اروم تر برو..داره حالم بهم میخوره»
ریندو:«اروم؟هنوز اولشه ..قراره کلی خوشبگذرونیم!»
جولی با چشمای گشاد شده بهم نگاه کرد خواست اعتراض کنه که شروع کردم با همون سرعتم چرخیدن دور یه نقطه فرضی.
جولی:«درای چیکار میکنی؟؟؟ میخوای به کشتنمون بدی؟؟!»
لبخند زدم:«کی میدونه شاید!»
با این حرفم بدن جولی ترسید..بهش پوزخند زدم و به جلو خیره شدم و هیمنطوری میچریخدم که احساس کردم یکی دستشو گذاشته روی شونه ام
:«ل..لطفا وایستا...حالم..د...داره بهم میخوره.»
جولی بود
بهش نگاه کردم..رنگ و روش پریده بود..عرق کرده بود چشماش پر از خستگی بود.
اه کشیدم.
ریندو:«باشه الان وایمیستم..به نفعته ماشینمو به گند نکشی وگرنه من میدونم با تو!»
دنده رو عوض کردم و ماشین رو یه گوشه پارک کردم. به محض اینکه ماشین رو خاموش کردم جولی از ماشین اومد بیرون و یه گوشه نشست و دستش رو گذاشت رو پیشونیش.
از ماشین پیاده شدم و دست به سینه بهش نگاه کردم.
جولی با صدایی که از زمزمه تنش بیشتر بود گفت:«سرم گیج میره..حالت استفراغ دارم و چشمام سیاهی میبینه»
اروم اه کشیدم و از عقب ماشین یهبطری اب معدنی دراوردم؛ به سمتش رفتم و اروم دادم دستش.
ریندو:«بخور..حالت رو بهتر میکنه.»
جولی بطری رو ازم گرفت و دو جرعه ازش خورد و بعد بطری رو کنارش روی زمین گذاشت.
ازش فاصله گرفتم و روبروش وایستادم تا به ماشین تکیه بدم و بتونم تحت نظر داشته باشمش.
بعد از حدودا پنج دقیقه رو بهش گفتم:«بهتری؟بریم؟»
جولی اروم سرش رو تکون داد. بلند و سوار ماشین شد.
اروم سرمو تکون دادم و سوار ماشین شدم.
ماشین رو روشن کردم و به سمت مقر بونتن راه افتادم..
ـــــــــــــــــــــــᵥₑgₑₜₐbₗₑ ₛₑₗₗₑᵣ gᵢᵣₗــــــــــــــــــــــــ
امیدوارم خوشتون اومده باشه!
یلداتون مبارک!! امیدوارم با خانواده بهتون خوش بگذره~
اثری از #دخترک_سبزی_فروش
حمایت یادتون نره~~
*کپی نکنین وگرنه جولی با جفتک هاش نابودتون میکنه!*
بای بای
#ریندو_هایتانی
#بونتن
#فنفیک
بای بای
۲۴۲
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.