رمان بغلی من

رمان بغلی من

پارت ۸۴

رسلان: تک خنده ای کردم و خدافظی کردیم گوشی پرت کردم رو تخت و به نقاشی که ازش روی تابلو کشیده بودم نگاه میکردم از ته دلم خنده ای کردم

.... دو روز بعد ....

دیانا: کامل حالم خوب شده بود طرح هایی که دیشب زده بودم و ورداشتم گذاشتم تو کیفم یکم تینت به لبام زدم روسریمو درست کردم و کیفم و انداختن رو کولم جلوی در وایسادم کتونی هام و پوشیدم و سوار ماشین شدم یعد از نیم ساعت رسیدم شرکت دلم تنگ شده بود اول از همه چیز میخواستم ارسلان و ببینم بدو بدو از پله ها رفتم بالا بدون در زدن وارد شدم
دیدگاه ها (۱)

رمان بغلی من پارت ۸۵ارسلان: داشتم با تلفن صحبت می‌کردم که در...

رمان بغلی من پارت های ۸۶و۸۷و۸۸ارسلان: من که باورم نمیشه دیان...

رمان بغلی من پارت ۸۳دیانا: زاری ارسلان: داشتم از خنده میپوکی...

مان بغلی من پارت ۸۲ارسلان :آ باریکلا حالا برو بخواب دیانا: ن...

رمان بغلی من پارت ۴۸یاشار: کت شلوار خوشگلمو( عکسشو میزارم)...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط