پارت ⁵
پارت ⁵
خب بزارین بگم چی شده شاید همتون بگید چرا انقدر یهو تغییر کردن هردو خب چند سال پیش یا میشه گفت وقتی کوک بیست سالش بود به اجبار فرستاده شد به امریکا و خب کوک و ات هم دیگه رو به چشم یه خواهر برادر میدیدن و تو کل خانواده شیطانت این دو بود ولی خب کوک بدون خبر رفت و ات در حدی بهش وابسته بود که حتی شبا پیش کوک میخوابید! ولی چه عرض کنم بعد رفتن کوک ات اولاش به خاطر بیخوابیش و افسردگی شدیدش تحت نظر دکتر بود و به مرور زمان به خودش اومد و هنوزم دارو مصرف میکنه! کوک هیچی نمیدونه این چند سال چه اتفاقی افتاد و فقط در حد حال و احوال پرسی میتونستن چت کنن یا صحبت کنن
ات اولش که کوک و دید خیلی ذوق کرد ولی نه در حدی که قبلا ذوق داشت اولش ات نمیخواست کوک بیاد خونشون ولی با صحبت و بحث با خانوادش قبول کرد ولی اینو نمیدونست که قراره چند ماه با کوک باشه و کوک خیلی تغییر کرده بود و این باعث ترس ات شده بود! کوکم که به شدت اعصبانی شد و حرفی که زد ات کلا احساس تبدیل به خاکستر شد
کوک ویو
اعصابم خورد بود ات خیلی تغییر کرده معلوم نبود این چند سال چه اتفاقی افتاده که این شده رفتم تو اتاقی که بهم داده بودن که کنار اتاق ات بود.. درو محکم بستم و لباسم و در اوردم رو تخت دراز کشیدم که صدای گریه ات به گوشم رسید! داشت با خودش حرف میزد؟ بلند شد لباس را حتیم و پوشیدم رفتم سمت اتاق ات که صداش واضح شد!
خب بزارین بگم چی شده شاید همتون بگید چرا انقدر یهو تغییر کردن هردو خب چند سال پیش یا میشه گفت وقتی کوک بیست سالش بود به اجبار فرستاده شد به امریکا و خب کوک و ات هم دیگه رو به چشم یه خواهر برادر میدیدن و تو کل خانواده شیطانت این دو بود ولی خب کوک بدون خبر رفت و ات در حدی بهش وابسته بود که حتی شبا پیش کوک میخوابید! ولی چه عرض کنم بعد رفتن کوک ات اولاش به خاطر بیخوابیش و افسردگی شدیدش تحت نظر دکتر بود و به مرور زمان به خودش اومد و هنوزم دارو مصرف میکنه! کوک هیچی نمیدونه این چند سال چه اتفاقی افتاد و فقط در حد حال و احوال پرسی میتونستن چت کنن یا صحبت کنن
ات اولش که کوک و دید خیلی ذوق کرد ولی نه در حدی که قبلا ذوق داشت اولش ات نمیخواست کوک بیاد خونشون ولی با صحبت و بحث با خانوادش قبول کرد ولی اینو نمیدونست که قراره چند ماه با کوک باشه و کوک خیلی تغییر کرده بود و این باعث ترس ات شده بود! کوکم که به شدت اعصبانی شد و حرفی که زد ات کلا احساس تبدیل به خاکستر شد
کوک ویو
اعصابم خورد بود ات خیلی تغییر کرده معلوم نبود این چند سال چه اتفاقی افتاده که این شده رفتم تو اتاقی که بهم داده بودن که کنار اتاق ات بود.. درو محکم بستم و لباسم و در اوردم رو تخت دراز کشیدم که صدای گریه ات به گوشم رسید! داشت با خودش حرف میزد؟ بلند شد لباس را حتیم و پوشیدم رفتم سمت اتاق ات که صداش واضح شد!
۱.۴k
۲۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.