دگر ز جان من ای سیمبر چه می خواهی

دگر ز جان من ای سیمبر چه می خواهی؟
ربوده‌ای دل زارم دگر چه می خواهی؟

مریز دانه که ما خود اسیر دام توایم
ز صید طایر بی بال و پر چه می خواهی؟


"رهی_معیری" #طبیعت
دیدگاه ها (۲)

اگر هزار غمست از جفای او بر دل هنوز بنده اویم که غمگسار منست...

آن مه که وفا و حسن سرمایهٔ اوستاوج فلک حسن کمین پایهٔ اوستخو...

سالها حلقه زدم بر در میخانه‌ی عشقتا بروی دلم از غیب گشودند، ...

تا به روی زندگی لبخند نزنیزندگی به تو لبخند نخواهد زد این قا...

دستم بگیر نازم بکش که عاشقم و دل شکسته ام از خود مران مرا که...

صید و دام و صیاد

دی به رهش فکنده‌ام طفل سرشک دیده رادر کف دایه داده‌ام کودک ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط