من آمده ام فاتح دنیای تو باشم

من آمده ام فاتح دنیای تو باشم
تا گام نخستین به بلندای تو باشم

تو قله ی برفی و نفس گیر تر از مرگ
می خواهم از این دامنه هم پای تو باشم

با من؛ که تو آغوش اگر واکنی امروز
مصلوب شوم بر تو؛ مسیحای تو باشم

با شاعر در بند جنون تو گرفتار
می سوزم و می سازم اگر جای تو باشم

خورشیدَمی و عادت هر روزه ام این است؛
یک پنجره مبهوت تماشای تو باشم

.......
دیدگاه ها (۱)

دور از نشاط ھستی و غوغای زندگی دل با سکوت و خلوت غم خو گرفته...

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی آهنگ اشتیاق دلی دردمند را ...

تو دلت سنگ و دلم چشم به در دوخته استنزن آتش به درختی که خودش...

شب قضیه اش فرق می کندشب ها زیر سقف خانه های شهرنه اثری از تظ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط