شخصی برای اولین بار یک کلم دید

شخصی برای اولین بار یک کلم دید؛
اولین برگش را کند، زیر آن به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و...
با خودش گفت : حتما یک چیز مهمی اینجاست که به این شکل کادوپیچش کردن...!
اما وقتی کم کم داشت به انتها می رسید و برگها تمام می شد متوجه شد که چیزی در داخل آن برگها پنهان نشده؛
بلکه کلم مجموعه‌ای از این برگهاست...
داستان زندگی همه ما هم مثل همین کلم هست.
ما روزهای زندگی رو تند تند ورق می زنیم و فکر می کنیم؛
چیزی آن سوی روزها پنهان شده، درحالیکه همین روزها آن چیزیست که باید دریابیم و درکش کنیم...
و چقدر دیر می فهمیم که بیشتر غصه‌هایی که خوردیم ، نه خوردنی بود نه پوشیدنی ، فقط دور ریختنی بود...
" زندگی؛ همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم "
دیدگاه ها (۱)

زیباترین قسم سهراب سـپهری:به حباب نگران لب یک رود قسم، و به ...

تصور کن یک روز صبح که از خواب بیدار میشی ببینی به جز خودت هی...

اگر انسان ، سرمایه اش رادر مغزش بگذارد ،نه در کیفپولش، هیچکس...

#تلنگرانه شخصی گرسنه بود برایش کلم آوردند...اولین بار بود که...

چپتر ۱ _ دختر یتیمعصر بود. سایه دیوار های بلند و ترک خورده ی...

My Vampire Mate Season 2 part : ۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط