پارت۹۹
پارت۹۹
یوری:خب چطور بود
تهیونگ:بنظرم باحال بود
یونگی:برای من عجیب بود ولی باحال هم بود
ارا:اینجا خیلی داره خوش میگذره هیج وقت فک نکردم با کره ای ها بیام ایران گردی
یئون وو:حالا از نزدیک ببین
یوری:امروز خیلی خسته شدم واقعا
میرا:ولی خیلی خوش گذشت
یوری:اخی مینو خوابید
میرا:اره از صبح کلی گشته بهتر که خوابش برده
سوک هون:ولی خدایی این چند وقت خیلی خوش میگذره
تهیونگ:بنظرم اینجا بیشتر از بقیه جاها داره خوش میگذره
یونگی:موافقم منم از وقتی اینجام یه حس و حالی دارم
مین سوک:شما که باره اولتونه ما از بچگی میومدیم
تهیونگ:یوری خیلی خوشگل شدی
یوری:واقعا
یونگی:اصلا هم تو و هم یئون وو با چادراتون خیلی باحال شدین واقعا اینجوری خیلی خوشگل شدین خوشگل بودین البته
میرا:اره دیگه تاثیرات چادره
خاله کوچیک:خسته نیستین من چشام داره خواب میره
یوری:بچه ها من واقعا خیلی خسته شدم الانم ساعت ۱۰ دیگه بریم هتل
میرا:اره بریم
ارا:بچه ها هم خوابن اون از مینو اینم از یونجین بریم خونه تا راحت تر بخوابن
جین وو:بریم
و بلند شدن و وسایلاشون و جمع کردن
یوری:یونجین و بده به من خسته شدی
یئون وو:نمیخواد تو خودت خسته تری برات خوب نیست یونگی میگیرش
یوری:خالشم میخوام بگیرمش بده به من ببینم
و یونجین و میگیره و همه باهم میرن بیرون از حرم که دم یه مغازه بستنی و ابمیوه می ایستن
ارا:بیاین یکم چیز بخوریم
خاله کوچیک:موافقم
مین سوک:مهمون من
و همه چیزایی که میخواستن و گرفتن میخوردن و راه میرفتن تا بالاخره رسیدن هتل و رفتن داخل و خودشونو آماده خواب کردن و خلاصه که دوهفته مشهد بودن و بالاخره برگشتن خونه مادر بزرگ و پدربزرگ تا از اونجا هم با مامان و باباشون برگردن اصفهان
(۳روز شمال بودن ۲روز تهران ۲هفته هم مشهد)
...............
یوری:خب چطور بود
تهیونگ:بنظرم باحال بود
یونگی:برای من عجیب بود ولی باحال هم بود
ارا:اینجا خیلی داره خوش میگذره هیج وقت فک نکردم با کره ای ها بیام ایران گردی
یئون وو:حالا از نزدیک ببین
یوری:امروز خیلی خسته شدم واقعا
میرا:ولی خیلی خوش گذشت
یوری:اخی مینو خوابید
میرا:اره از صبح کلی گشته بهتر که خوابش برده
سوک هون:ولی خدایی این چند وقت خیلی خوش میگذره
تهیونگ:بنظرم اینجا بیشتر از بقیه جاها داره خوش میگذره
یونگی:موافقم منم از وقتی اینجام یه حس و حالی دارم
مین سوک:شما که باره اولتونه ما از بچگی میومدیم
تهیونگ:یوری خیلی خوشگل شدی
یوری:واقعا
یونگی:اصلا هم تو و هم یئون وو با چادراتون خیلی باحال شدین واقعا اینجوری خیلی خوشگل شدین خوشگل بودین البته
میرا:اره دیگه تاثیرات چادره
خاله کوچیک:خسته نیستین من چشام داره خواب میره
یوری:بچه ها من واقعا خیلی خسته شدم الانم ساعت ۱۰ دیگه بریم هتل
میرا:اره بریم
ارا:بچه ها هم خوابن اون از مینو اینم از یونجین بریم خونه تا راحت تر بخوابن
جین وو:بریم
و بلند شدن و وسایلاشون و جمع کردن
یوری:یونجین و بده به من خسته شدی
یئون وو:نمیخواد تو خودت خسته تری برات خوب نیست یونگی میگیرش
یوری:خالشم میخوام بگیرمش بده به من ببینم
و یونجین و میگیره و همه باهم میرن بیرون از حرم که دم یه مغازه بستنی و ابمیوه می ایستن
ارا:بیاین یکم چیز بخوریم
خاله کوچیک:موافقم
مین سوک:مهمون من
و همه چیزایی که میخواستن و گرفتن میخوردن و راه میرفتن تا بالاخره رسیدن هتل و رفتن داخل و خودشونو آماده خواب کردن و خلاصه که دوهفته مشهد بودن و بالاخره برگشتن خونه مادر بزرگ و پدربزرگ تا از اونجا هم با مامان و باباشون برگردن اصفهان
(۳روز شمال بودن ۲روز تهران ۲هفته هم مشهد)
...............
۵۸۸
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.