پارت۱۰۰
پارت۱۰۰
اونا حرکت کردن و اومدن پیش پدر بزرگ و مادربزرگ شون تا بعدا هم از اونجا برن و حالا داشتن سوغاتی هارو باز میکردن
یوری:خب خوشتون اومد از سوغاتی ها
مادربزرگ:اره عالی بودن
زندایی:خیلی خوب بودن
دایی:خب حالا چقدر خوش گذشت بهتون
ارا:عالی بود مخصوصا مشهد
یوری: تهیونگ و یونگی هم مشهد و خیلی دوس داشتن
یئون وو:هتل خیلی خوب بود دقیقا مثل همون هتل های خارجی بود
پدریوری:چقدر خرج کردین حالا
یوری:امممم دقیقا یه ۴۵۰میلیونی خرج کردیم
مادر یوری:چه زیاد
سوک هون:سوغاتی خریدیم برای خودمونم وسیله خریدیم و هتل و دیگه بنزین و غذا و اینا همه خودش زیاده
مین سوک:ولی سفر خوبی بود
تهیونگ:مشهد خیلی خوش گذشت
یونگی:اره خیلی
جین وو:اینا هم با ما زیارت کردن و نمازم خوندن اصلا دیدنی بودن کنارما نشسته بودن و بقیه هم هی میگفتن اینا خارجی ان وای که باحال بود
یونگی:منم بینشون مونده بودم اصلا خیلی سوال میپرسیدن
میرا:پیش خانوما هم از یوری سوال میپرسیدن هی میگفتن شما از کجا اومدید
یوری:اره منم هی میگفتم ایرانی ام هی یه عده دیگه میپرسیدن بعد یکیبه انگلیسی پرسید به انگلیسی جوابش و دادم مطمئن شدن من ایرانی نیستم
خاله کوچیک:اصن به چیزی بودا
و یکهفته هم خونه مادر بزرگ و پدربزرگشون بودن و بعدم برگشتن اصفهان و یه هفته هم اصفهان بودن و بعدم کا دیگه باید برمیگشتن قرار بود برن قطر که از ایران به قطر رفتن
............
اونا حرکت کردن و اومدن پیش پدر بزرگ و مادربزرگ شون تا بعدا هم از اونجا برن و حالا داشتن سوغاتی هارو باز میکردن
یوری:خب خوشتون اومد از سوغاتی ها
مادربزرگ:اره عالی بودن
زندایی:خیلی خوب بودن
دایی:خب حالا چقدر خوش گذشت بهتون
ارا:عالی بود مخصوصا مشهد
یوری: تهیونگ و یونگی هم مشهد و خیلی دوس داشتن
یئون وو:هتل خیلی خوب بود دقیقا مثل همون هتل های خارجی بود
پدریوری:چقدر خرج کردین حالا
یوری:امممم دقیقا یه ۴۵۰میلیونی خرج کردیم
مادر یوری:چه زیاد
سوک هون:سوغاتی خریدیم برای خودمونم وسیله خریدیم و هتل و دیگه بنزین و غذا و اینا همه خودش زیاده
مین سوک:ولی سفر خوبی بود
تهیونگ:مشهد خیلی خوش گذشت
یونگی:اره خیلی
جین وو:اینا هم با ما زیارت کردن و نمازم خوندن اصلا دیدنی بودن کنارما نشسته بودن و بقیه هم هی میگفتن اینا خارجی ان وای که باحال بود
یونگی:منم بینشون مونده بودم اصلا خیلی سوال میپرسیدن
میرا:پیش خانوما هم از یوری سوال میپرسیدن هی میگفتن شما از کجا اومدید
یوری:اره منم هی میگفتم ایرانی ام هی یه عده دیگه میپرسیدن بعد یکیبه انگلیسی پرسید به انگلیسی جوابش و دادم مطمئن شدن من ایرانی نیستم
خاله کوچیک:اصن به چیزی بودا
و یکهفته هم خونه مادر بزرگ و پدربزرگشون بودن و بعدم برگشتن اصفهان و یه هفته هم اصفهان بودن و بعدم کا دیگه باید برمیگشتن قرار بود برن قطر که از ایران به قطر رفتن
............
۵۷۷
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.