ریکشن پسرای اسلیترین...
وقتی بهشون میگی میخوام مرگخوار بشم💀
...
پارت ۱
تام: بهت یک نگاهی انداخت و با پوزخندی پرسید: واقعا؟ ا.ت: اره، میخوام مرگخوار بشم(🤡) تام: اکی بیا اینجا، رفتی کنارش رو مبل*چوب دستیش رو روی ساعدت گذاشت و اومد ورد رو بخونه... ا.ت: جیغغغغغغغ*تام: مررررضضض، چتههه؟ ا.ت: درد نداره؟ تام: من از کجا بدونم؟ یهو دستت رو گرفت و سریع وردو خوند و علامت سیاهی رو ساعدت پدیدار شد. بی اختیار گریه کردی*تام: خندید*خیلی دیوونه ای. و با دستش اشاره کرد بری تو بغلش.
دراکو: ا.ت: دراکو میشه مرگخوار ب... دراکو: نه ا.ت: بزار حرفمو تموم کنممم دراکو: عزیزم گفتم نه. ا.ت: اخه چرا؟ دراکو: اونجا جایی نیست که اجازه بدم تو بیای. ا.ت: پس چرا خودت رفتی مرگخوار شدی؟... دراکو:... چون... با بغض* تصمیم خودم نبود، بابام منو مجبور کرد. اصلا نمیخوام تو یکی از اونا بشی، پس... خودتو قاطی این قضایا نکن. وقتی دیدی ناراحتی تو چشاش موج میزد رفتی دستش رو گرفتی، دراکو هم لبخندی زدو سرش رو روی پات گذاشت
متئو: ا.ت: متتتتتتت. متئو: بلهه؟. ا.ت: متتتتت، بیاااا. متئو: خب بگو کارتو، اومدم.. ا.ت: پاشو بریم مرگخوار شیم. متئو:ابرو بالا انداخت، لبخند د و گفت*تا دیروز که نمیخواستی با من بیای، چیشد حالا؟ ا.ت: اون دیروز بود الان نظرم عوض شددد، پاشو دیگههه. متئو: من جایی نمیام، دیروز باید میومدی(به شوخی گفت) ا.ت یه دستشودور گردن مت انداخت، سرشو کشید پایین و موهایه مستر ریدلو بهم ریخت(خودتون تصور کنین☺️) مت: اکی اکی من تسلیمم بریم...
تمومممممم، خوشتون اومد؟
بقیش رو توی پارت دو میزارم این یکی خیلی زیاد شد.
یک سوال... شما نتتون کار میکنه؟ واسه من افتضاحههههه اصلا به سختی میتونم وارد ویسگون بشم. به هر حال ببخشید اگه کم میزارم یا بد نوشتم
...
پارت ۱
تام: بهت یک نگاهی انداخت و با پوزخندی پرسید: واقعا؟ ا.ت: اره، میخوام مرگخوار بشم(🤡) تام: اکی بیا اینجا، رفتی کنارش رو مبل*چوب دستیش رو روی ساعدت گذاشت و اومد ورد رو بخونه... ا.ت: جیغغغغغغغ*تام: مررررضضض، چتههه؟ ا.ت: درد نداره؟ تام: من از کجا بدونم؟ یهو دستت رو گرفت و سریع وردو خوند و علامت سیاهی رو ساعدت پدیدار شد. بی اختیار گریه کردی*تام: خندید*خیلی دیوونه ای. و با دستش اشاره کرد بری تو بغلش.
دراکو: ا.ت: دراکو میشه مرگخوار ب... دراکو: نه ا.ت: بزار حرفمو تموم کنممم دراکو: عزیزم گفتم نه. ا.ت: اخه چرا؟ دراکو: اونجا جایی نیست که اجازه بدم تو بیای. ا.ت: پس چرا خودت رفتی مرگخوار شدی؟... دراکو:... چون... با بغض* تصمیم خودم نبود، بابام منو مجبور کرد. اصلا نمیخوام تو یکی از اونا بشی، پس... خودتو قاطی این قضایا نکن. وقتی دیدی ناراحتی تو چشاش موج میزد رفتی دستش رو گرفتی، دراکو هم لبخندی زدو سرش رو روی پات گذاشت
متئو: ا.ت: متتتتتتت. متئو: بلهه؟. ا.ت: متتتتت، بیاااا. متئو: خب بگو کارتو، اومدم.. ا.ت: پاشو بریم مرگخوار شیم. متئو:ابرو بالا انداخت، لبخند د و گفت*تا دیروز که نمیخواستی با من بیای، چیشد حالا؟ ا.ت: اون دیروز بود الان نظرم عوض شددد، پاشو دیگههه. متئو: من جایی نمیام، دیروز باید میومدی(به شوخی گفت) ا.ت یه دستشودور گردن مت انداخت، سرشو کشید پایین و موهایه مستر ریدلو بهم ریخت(خودتون تصور کنین☺️) مت: اکی اکی من تسلیمم بریم...
تمومممممم، خوشتون اومد؟
بقیش رو توی پارت دو میزارم این یکی خیلی زیاد شد.
یک سوال... شما نتتون کار میکنه؟ واسه من افتضاحههههه اصلا به سختی میتونم وارد ویسگون بشم. به هر حال ببخشید اگه کم میزارم یا بد نوشتم
- ۴.۰k
- ۱۱ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط