ویراننشین شدم که تماشا کنی مرا

ویران‌نشین شدم که تماشا کنی مرا

مثل قدیم در بغلت جا کنی مرا

گفتم می‌آیی و به سرم دست می‌کشی

اصلاً بنا نبود ز سر وا کنی مرا

آن شب که گم شدم وسط نیزه‌دارها

می‌خواستم فقط که تو پیدا کنی مرا

از آن لبی که دور و برش خیزرانی است

یک بوسه‌ام بده که سر و پا کنی مرا

با حال و روز صورت تغییر کرده‌ات

هیچ انتظار نیست مداوا کنی مرا

معجر نمانده است ببندم سر تو را

پیراهنت کجاست که بینا کنی مرا

وقتی که ناز دخترکت را نمی‌خری

بهتر اسیر زخم زبان‌ها کنی مرا

حالا که آمدی تو؛ به یاد قدیم‌ها

باید زبان بگیری و لالا کنی مرا

عمّه ببخش دردسر کاروان شدم

امشب کمک بده که مهیّا کنی مرا
telegram.me/akhare_zaman
دیدگاه ها (۱)

خوب شد آمدی و فهمیدمسرِ در خون خضاب یعنی چهخیزران را که خوب ...

حضرت رقیه (س) در مقاتلوارث: در کتاب «عوالم العلوم» و بعضی ک...

زیر نور بریده ی مهتابروی خاک خرابه ای تاریکخواب رفته سه ساله...

💔 بَعدْ اَزْ این سینہ زَنےھاٰ دِلِ مَنْ بےتاٰب اَست💔 عَکس گُ...

𝔻𝕣𝕖𝕒𝕞 𝕨𝕚𝕥𝕙 𝕞𝕖⁵

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط