هرچقدر حال کردی، منتشر کن(۱)
ماجرای #شب_اول_قبر یک #جوان که به #شفاعت_امام_حسین_علیعالسلام نائل میشود (قسمت اول)
از شما دعوت میکنیم ضمن مطالعه قسمت های دوم و سوم، از #نشر_حداکثری دریغ نکنید:
خواب بودم، خواب دیدم مُرده ام
بینهایت خسته و افسرده ام
تا میان گور رفتم دل گرفت
قبرکَن، سنگ لحد را گل گرفت
روی من خروارها از خاک بود
وای، قبر من چه وحشتناک بود!
بالش زیر سرم از سنگ بود
غرق ظلمت، سوت و کور و تنگ بود
هرکه آمد پیش، حرفی راند و رفت
سوره ی حمدی برایم خواند و رفت
خسته بودم هیچ کس یارم نشد
زان میان یک تن خریدارم نشد
نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی
ترس بود و وحشت و دلواپسی
ناله می کردم ولیکن بی جواب
تشنه بودم، در پی یک جرعه آب
آمدند از راه نزدم دو مَلَک
تیره شد در پیش چشمانم فلک
یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟
دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟
گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود
لرزه بر اندام من افتاده بود!
هر چه کردم سعی تا گویم جواب
سدّ نطقم شد هراس و اضطراب
از سکوتم آن دو گشته خشمگین
رفت بالا گُرزهای آتشین
قبر من پر گشته بود از نار و دود
بار دیگر با غضب پرسش نمود:
ای گنه کار سیهدل، بَستهپر
نام اربابان خود، یک یک ببر
گوئیا لبها به هم چسبیده بود
گوش، گویا نامشان نشنیده بود
نامهای خوبشان از یاد رفت
وای، سعی و زحمتم بر باد رفت
چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد
بار دیگر بر سرم فریاد کرد:
در میان عمر خود کن جستجو
کارهای نیک و زشتت را بگو
هر چه می کردم به اعمالم نگاه
کولهبارم بود مملو از گناه
کارهای زشت من بسیار بود
برزبانآوردنش دشوار بود
چارهای جز لبفروبستن نبود
گرز آتش بر سرم آمد فرود
عمق جانم از حرارت آب شد
روحم از فرط اَلَم بیتاب شد
چون ملائک نا امید از من شدند
حرف آخر را چنین با من زدند:
عمر خود را ای جوان، کردی تباه
نامه اعمال تو باشد سیاه
ما که مامورانِ حقِّ داوریم
پس تو را سوی جهنم میبریم
دیگر آنجا عذرخواهی دیر بود
دست و پایم بسته در زنجیر بود
نا امید از هرکجا و دل فَکار
می کشیدندم به خِفَّت سوی نار
#نسل_حسینی
#قرار_مهدوی
#اربعین
#اربعین_حسینی
#زیارت_امام_حسین_علیهالسلام
#زمینه_سازی_برای_ظهور
#امام_حسین_علیهالسلام
#عزاداریهای_حسینی
#عزای_امام_حسین_علیهالسلام
#مجالس_عزای_امام_حسین_علیهالسلام
#مرگ
#قبر
#عذاب_قبر
#فشار_قبر
#برزخ
#شفاعت
#قیامت
از شما دعوت میکنیم ضمن مطالعه قسمت های دوم و سوم، از #نشر_حداکثری دریغ نکنید:
خواب بودم، خواب دیدم مُرده ام
بینهایت خسته و افسرده ام
تا میان گور رفتم دل گرفت
قبرکَن، سنگ لحد را گل گرفت
روی من خروارها از خاک بود
وای، قبر من چه وحشتناک بود!
بالش زیر سرم از سنگ بود
غرق ظلمت، سوت و کور و تنگ بود
هرکه آمد پیش، حرفی راند و رفت
سوره ی حمدی برایم خواند و رفت
خسته بودم هیچ کس یارم نشد
زان میان یک تن خریدارم نشد
نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی
ترس بود و وحشت و دلواپسی
ناله می کردم ولیکن بی جواب
تشنه بودم، در پی یک جرعه آب
آمدند از راه نزدم دو مَلَک
تیره شد در پیش چشمانم فلک
یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟
دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟
گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود
لرزه بر اندام من افتاده بود!
هر چه کردم سعی تا گویم جواب
سدّ نطقم شد هراس و اضطراب
از سکوتم آن دو گشته خشمگین
رفت بالا گُرزهای آتشین
قبر من پر گشته بود از نار و دود
بار دیگر با غضب پرسش نمود:
ای گنه کار سیهدل، بَستهپر
نام اربابان خود، یک یک ببر
گوئیا لبها به هم چسبیده بود
گوش، گویا نامشان نشنیده بود
نامهای خوبشان از یاد رفت
وای، سعی و زحمتم بر باد رفت
چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد
بار دیگر بر سرم فریاد کرد:
در میان عمر خود کن جستجو
کارهای نیک و زشتت را بگو
هر چه می کردم به اعمالم نگاه
کولهبارم بود مملو از گناه
کارهای زشت من بسیار بود
برزبانآوردنش دشوار بود
چارهای جز لبفروبستن نبود
گرز آتش بر سرم آمد فرود
عمق جانم از حرارت آب شد
روحم از فرط اَلَم بیتاب شد
چون ملائک نا امید از من شدند
حرف آخر را چنین با من زدند:
عمر خود را ای جوان، کردی تباه
نامه اعمال تو باشد سیاه
ما که مامورانِ حقِّ داوریم
پس تو را سوی جهنم میبریم
دیگر آنجا عذرخواهی دیر بود
دست و پایم بسته در زنجیر بود
نا امید از هرکجا و دل فَکار
می کشیدندم به خِفَّت سوی نار
#نسل_حسینی
#قرار_مهدوی
#اربعین
#اربعین_حسینی
#زیارت_امام_حسین_علیهالسلام
#زمینه_سازی_برای_ظهور
#امام_حسین_علیهالسلام
#عزاداریهای_حسینی
#عزای_امام_حسین_علیهالسلام
#مجالس_عزای_امام_حسین_علیهالسلام
#مرگ
#قبر
#عذاب_قبر
#فشار_قبر
#برزخ
#شفاعت
#قیامت
۱.۸k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.