احساس میکنم تمام دنیا تاریک شده و تمام ساعت ها به خواب رف
احساس میکنم تمام دنیا تاریک شده و تمام ساعت ها به خواب رفته اند، انگار من گوشه ای از خیابانی که نمی شناسمش ایستاده ام و یک نفر، آرام در ذهنم راه می رود و نامم را صدا می کند. کسی که در خیالم شبیه رویایی دور است و در من محو میشود. باد می وزد، سوز می آید و چشمهایم را می سوزاند
و صدای غمگینی، هوای گریه را با سوز میخواند. کسی در پیچ کوچه ی خاموش کز کرده و پالتوی سیاه کهنه اش را روی سرش کشیده است. حالا من مانده ام، ساعتی که خوابیده، و دنیایی که تاریک است، و کوچه ای که بن بست است و آهنگ سوزناکی که دلم را می لرزاند. تمام وجود من در پائیز گم شده است، پائیزی که نه آمدنش را کسی فهمید و نه رفتنش را..
و صدای غمگینی، هوای گریه را با سوز میخواند. کسی در پیچ کوچه ی خاموش کز کرده و پالتوی سیاه کهنه اش را روی سرش کشیده است. حالا من مانده ام، ساعتی که خوابیده، و دنیایی که تاریک است، و کوچه ای که بن بست است و آهنگ سوزناکی که دلم را می لرزاند. تمام وجود من در پائیز گم شده است، پائیزی که نه آمدنش را کسی فهمید و نه رفتنش را..
۱.۶k
۲۸ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.