شبیه به لبخندی بودم روی لب های دلقکی خیمه شب باز لبخندی

شبیه به لبخندی بودم روی لب های دلقکی خیمه شب باز، لبخندی پهن به پهنای جهان. بهار بودم اما از درون گُر می گرفتم. زمستانی بودم که به سرما هرگز عادت نکرده بود و تابستانی که گرما حالش را بهم می زد. من قاب تصویری بودم تک نفره، آویزان بر دیواری کاهگِلی که هرزچندگاهی هیاهوی نسیمِ مسافر، آن را به آونگِ ساعتی تبدیل می ساخت. هیچ بودم، متولد هیچستان. آمده بودم تا با خود از این جهانِ درهم، چیزی به یادگار ببرم.
دیدگاه ها (۱)

معلم: میدونید یکی از طعم های بهشتی چیه؟من: به نام خدا ، مربا...

تازه از خواب بیدار شده بودم ، دستمو بردم بالا که ببینم هوا چ...

حالا که دارم میرم یه دریا بینمونه ، تورو دوست دارم بیشتر از ...

میخواستم صبح خواهرمو برای امتحانش بیدار کنم ، چندین بار که ص...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط